داش

معانی متنوع این کلمه را می‌توان به چهار دسته اصلی تقسیم کرد:

1. در مورد اشیا

داش به معنای آتشخانه یا کوره است، هر جایی که در آن آتش به شدت افروخته می‌شود و برای گرم کردن یا پختن مواد استفاده می‌شود.

به عنوان مثال، کوره کوزه‌گران یا کوره آجرپزی که برای پختن مواد مختلف مانند خشت، آجر یا کاسه کاربرد دارند.

همچنین، در مورد کوره‌های حمام نیز این اصطلاح به کار می‌رود.

2. در مورد افراد

داش به عنوان مخفف دادا_ش به معنای برادر استفاده می‌شود و به طور دوستانه و صمیمی در خطاب به مردان به کار می‌رود.

همچنین، این اصطلاح به معنای لوطی نیز به کار می‌رود، که به شخصی با ویژگی‌های خاص اجتماعی و فرهنگی اشاره دارد.

3. در زبان ترکی

در زبان ترکی، داش به معنای سنگ است، سنگ به توده‌ای طبیعی و جامد از مواد معدنی یا کانی‌ها گفته می‌شود که در ساختارهای زمین‌شناسی یافت می‌شود و به عنوان یکی از اصلی‌ترین اجزای کره زمین شناخته می‌شود.

4. نام شخصیت

داش گابریل، نویسنده فرانسوی ملقب به کنتس، متولد پاریس در سال 1804 و درگذشته در سال 1872 میلادی است، او به خاطر آثارش در ادبیات شناخته شده است.

لغت نامه دهخدا

داش. ( اِ ) کوره ای که خشت و خم و کاسه و کوزه و امثال آن در آن بپزند. ( برهان ). کوره کوزه گران. کوره آجرپزی. کوره خشت پزی. هر جائی که در آن آتش بسیار افروزند خواه در آن خشت پزند خواه کاسه پزند خواه آهک پزند. ( غیاث ). چار. کوره سفال پزی. و غیره چون گچ و آهک و آجر. تنور خشت پخته. ( شرفنامه منیری ). کوره. کوره آجرپزی. ( لغت محلی گناباد ). تنور خشت پزی. فخار. ( دستوراللغة ): 
من چنین زارازان جماش درم 
همچو آتش میان داش درم.رودکی.

کوره حمام. ( لغت محلی گناباد ). گلخن: جامه ازخرقه مزبله بر هم پیراسته و موی و ناخن ناچیده در داش گرمابه بر خاکستر نشسته. ( تاریخ بیهق ). || در ناظم الاطباء بکلمه معنی خاکستردان و انبار خاکستر داده شده است که ظاهراً مستفاد از معنی اخیر کلمه است. || کوره نانوایی ( سنگک پزی ). ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). || گلستان. ( برهان ). اما شاید در این معنی مصحف گلخن باشد.

داش. ( ترکی، اِ ) در ترکی به معنی سنگ است. ( غیاث ) تاش. || نیز به معنی «هم » است چنانکه در یلداش به معنی همراه. ( از غیاث ). در ناظم الاطباء، معنی رفیق و همدم دارد؛ سبق داش، همشاگرد و رفیق درس و هم مکتب. خواجه داش: هم خدمت. ( ناظم الاطباء ). || مخفف داداش... رجوع به داداش شود. || خطابی که گروهی از مردم عامه را کنند و آنان غالباً زفت اندام و نیرومندتن و برتری جوی و خودکامه و بذال و جوانمرد و زودگذر، کم تعقل و سریع التصمیم باشند؛ داش مشتی. رجوع به داش مشتی شود. || نیز معنی بخشش وانعام و هدیه در ناظم الاطباء بکلمه داده شده است.
داش. ( اِخ ) گابریل. ملقب به کنتس، نویسنده فرانسوی. متولد پاریس ( 1804-1872 م. ).

فرهنگ معین

(اِ. ) کوره، کورة کوزه گری یا آجرپزی.

فرهنگ فارسی

آتشخانه، کوره، کوره کوزه گری، کوره آجرپزی
( اسم ) ۱ - برادر. ۲ - لوطی محله.
ملقب به کنتس نویسنده فرانسوی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم