گوئی
فرهنگ فارسی
جمله سازی با گوئی
بباغ اندر تو گوئی هست بلبل ترجمان گل که گل داند زبان او و او داند زبان گل
در کفت خورشید اگر جوئی بهر در اوفتد بر درت سیمرغ اگر گوئی به منقار ایستد
ای که گوئی به کجا می رود این سید ما از خدا آمده بودم به خدا خواهم رفت
گوئیا دایه ام از بهر غمت می پرورد یا مگر مادرم از بهر فراقت می زاد
مرا چنانکه منم بینی و نگوئی هیچ ازین تغافل جانسوز سخت داغم داغ
گفتهٔ ما مرده ای گر بشنود زنده شود گوئیا آب حیات از نطق جان افزای ماست