گرسنه به انسان یا حیوانی گفته میشود که به دلیل خالی بودن معده، نیاز به غذا دارد. این وضعیت زمانی رخ میدهد که فرد یا موجود زنده مدتی بدون غذا مانده و احساس نیاز به تغذیه میکند. گرسنگی میتواند به طور مستقیم بر روی سلامتی و انرژی فرد تأثیر بگذارد و در صورت عدم تأمین غذا، ممکن است به مشکلات جدیتری منجر شود. در زبان مجازی، واژه گرسنه میتواند به معنای نیاز شدید به چیزی نیز استفاده شود، به طوری که فرد احساس کند به چیزی به شدت نیاز دارد. به عنوان مثال، ممکن است کسی بگوید گرسنه عشق هستم که به معنای نیاز به محبت و توجه است.

گرسنه
لغت نامه دهخدا
اشتر گرسنه کسیمه ( کتیره ؟ ) خورد
کی شکوهد ز خار چیره خورد.رودکی.گرسنه روباه شد تا آن تبیر
چشم زی او بود مانده خیرخیر.رودکی.چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهتانه.ابوشکور.جهودیست درویش و شب گرسنه
بخسپد همی بر زمین برهنه.فردوسی.بدین تخت شاهی نهاده ست روی
شکم گرسنه مرد دیهیم جوی.فردوسی.بیامد یکی دیو و گفتا منم
که با گرسنه شیر دندان زنم.فردوسی.نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر
بچه گرسنه دیدی که ندارد شغبی.منوچهری.بمرند این همه از گرسنه بر خیر همی
بیم آن است که دیوانه شوم ای عجبی.منوچهری.روی نیارم سوی جهان که نیارم
کاین بسوی من بتر ز گرسنه مار است.ناصرخسرو.هرزمان بدتر شود حال رمه
چون بود از گرسنه گرگان رعات.ناصرخسرو.گرسنه مردمان و کسری سیر
سگ بود این چنین امیر نه سیر.سنایی.هر که همت او برای طعمه است در زمره بهایم معدود گردد و چون سگی گرسنه که به استخوانی شاد شود و به نان پاره ای خشنود. ( کلیله ودمنه ).
گرگ گرسنه چو یافت گوشت نپرسد
کاین شتر صالح است یا خر دجال.سعدی.آنکه در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست.سعدی ( گلستان ).گرسنه چون سیر شود رگ فضول در وی بجنبد. ( تاریخ سلاجقه کرمان ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. [مجاز] حریص، آزمند.
فرهنگ فارسی
( صفت ) آنکه احساس احتیاج بخوردن غذا کند جایع: بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست بس جان بلب آمد که برو کس نگریست. ( گلستان ) جمع: گرسنگان.
ویکی واژه
(مجاز): بسیار نیازمند.
جمله سازی با گرسنه
یک گرسنه از تو خشک نانی نخورد وز تو لب هیچ تشنه ای تر نشود
کوشش و ایران غنی و سیر ولیکن صد چو خلیلی به هر کنار گرسنه
و گفت: در تن فرزند آدم هزار عضو است. جمله از شر و آن همه در دست شیطان است. چون مرید را گرسنه بود، نفس را ریاضت دهد، آن جمله اعضا خشک شود و به آتش گرسنگی جمله سوخته گردد.
دهر گرگیست گرسنه، رخ از او برگیر چرخ دیویست سیه دل، دل ازو بستان
چشم گرسنه را نکند سیر جمع مال در خرمن است ودیده غربال می پرد