گرسنه

گرسنه

گرسنه به انسان یا حیوانی گفته می‌شود که به دلیل خالی بودن معده، نیاز به غذا دارد. این وضعیت زمانی رخ می‌دهد که فرد یا موجود زنده مدتی بدون غذا مانده و احساس نیاز به تغذیه می‌کند. گرسنگی می‌تواند به طور مستقیم بر روی سلامتی و انرژی فرد تأثیر بگذارد و در صورت عدم تأمین غذا، ممکن است به مشکلات جدی‌تری منجر شود. در زبان مجازی، واژه گرسنه می‌تواند به معنای نیاز شدید به چیزی نیز استفاده شود، به طوری که فرد احساس کند به چیزی به شدت نیاز دارد. به عنوان مثال، ممکن است کسی بگوید گرسنه عشق هستم که به معنای نیاز به محبت و توجه است.

لغت نامه دهخدا

گرسنه. [ گ ُ رِ / رُ ن َ / ن ِ / گ ُ س َ / س ِ ن َ /ن ِ ] ( ص ) به ضم اول و کسر دوم و چهارم ( در لهجه مرکزی ) و نیز به ضم اول و دوم و فتح چهارم و در شعر بضرورت به ضم اول و سکون دوم و فتح سوم و چهارم. پهلوی، گورسک و گورسکیه، تهرانی، گشنه، گیلی، ویشته. مخفف آن «گرس »، «گسنه » کسی که محتاج بخوردن غذاست. آن که احساس احتیاج بخوردن کند. ( حاشیه برهان چ معین ). ترجمه جائع و در این ترکیب برای نسبت نباشد مثل تش و تشنه و گرسنه و بفتح دوم نوعی از تصرف است و مخفف آن گسنه است. ( آنندراج ). کسی که او را اشتهای طعام باشد. مقابل سیر. ( غیاث اللغات ). ناهار. ( صحاح الفرس ): سَغبان؛ مرد گرسنه. ( دهار ). عَلهان؛ مرد گرسنه.طَلَنفَح. عَجوز. وَبِد. ( منتهی الارب ):
اشتر گرسنه کسیمه ( کتیره ؟ ) خورد
کی شکوهد ز خار چیره خورد.رودکی.گرسنه روباه شد تا آن تبیر
چشم زی او بود مانده خیرخیر.رودکی.چو بنهاد آن تل سوسن به پیش من چنان بودم
که پیش گرسنه بنهی ثرید چرب بهتانه.ابوشکور.جهودیست درویش و شب گرسنه
بخسپد همی بر زمین برهنه.فردوسی.بدین تخت شاهی نهاده ست روی
شکم گرسنه مرد دیهیم جوی.فردوسی.بیامد یکی دیو و گفتا منم
که با گرسنه شیر دندان زنم.فردوسی.نه شغب کردند آن بچگکان و نه نفیر
بچه گرسنه دیدی که ندارد شغبی.منوچهری.بمرند این همه از گرسنه بر خیر همی
بیم آن است که دیوانه شوم ای عجبی.منوچهری.روی نیارم سوی جهان که نیارم
کاین بسوی من بتر ز گرسنه مار است.ناصرخسرو.هرزمان بدتر شود حال رمه
چون بود از گرسنه گرگان رعات.ناصرخسرو.گرسنه مردمان و کسری سیر
سگ بود این چنین امیر نه سیر.سنایی.هر که همت او برای طعمه است در زمره بهایم معدود گردد و چون سگی گرسنه که به استخوانی شاد شود و به نان پاره ای خشنود. ( کلیله ودمنه ).
گرگ گرسنه چو یافت گوشت نپرسد
کاین شتر صالح است یا خر دجال.سعدی.آنکه در راحت و تنعم زیست
او چه داند که حال گرسنه چیست.سعدی ( گلستان ).گرسنه چون سیر شود رگ فضول در وی بجنبد. ( تاریخ سلاجقه کرمان ).

فرهنگ معین

(گُ رُ نِ ) (ص. ) مقابل سیر. مجازاً: بسیار نیازمند.

فرهنگ عمید

۱. انسان یا حیوان که معده اش خالی و محتاج غذا باشد.
۲. [مجاز] حریص، آزمند.

فرهنگ فارسی

انسان یاحیوان که معده اش خالی ومحتاج غذاباشد، نقیض سیر، گرس وگسنه وگشنه هم گویندگرسنگی:گرسنه بودن، گرسنیاهم گویند
( صفت ) آنکه احساس احتیاج بخوردن غذا کند جایع: بس گرسنه خفت و کس ندانست که کیست بس جان بلب آمد که برو کس نگریست. ( گلستان ) جمع: گرسنگان.

ویکی واژه

ویژیگی آنکه یا آنچه مدتی غذا به او یا آن نرسیده و احساس نیاز به غذا خوردن می‌کند؛ مقابل سیر.
(مجاز): بسیار نیازمند.

جمله سازی با گرسنه

یک گرسنه از تو خشک نانی نخورد وز تو لب هیچ تشنه ای تر نشود
کوشش و ایران غنی و سیر ولیکن صد چو خلیلی به هر کنار گرسنه
و گفت: در تن فرزند آدم هزار عضو است. جمله از شر و آن همه در دست شیطان است. چون مرید را گرسنه بود، نفس را ریاضت دهد، آن جمله اعضا خشک شود و به آتش گرسنگی جمله سوخته گردد.
دهر گرگیست گرسنه، رخ از او برگیر چرخ دیویست سیه دل، دل ازو بستان
چشم گرسنه را نکند سیر جمع مال در خرمن است ودیده غربال می پرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال اعداد فال اعداد فال اوراکل فال اوراکل فال احساس فال احساس