کونم

متن کونم به عنوان یک واژه یا اصطلاح، ممکن است به معانی مختلفی در زبان فارسی اشاره داشته باشد. این واژه به طور خاص در زبان محاوره‌ای و غیررسمی کاربرد دارد و به معنای چه کنم یا چه باید بکنم می‌باشد. این نوع عبارات معمولاً در موقعیت‌هایی استفاده می‌شوند که فرد، در مواجهه با یک چالش یا مشکل، به دنبال راه‌حلی است و احساس ناتوانی یا سردرگمی می‌کند. در واقع، این واژه می‌تواند نشانه‌ای از یأس یا عدم آگاهی نسبت به راه‌حل‌های موجود باشد. در زندگی روزمره، هر یک از ما ممکن است در شرایطی قرار بگیریم که احساس کنیم نمی‌دانیم باید چه اقدامی انجام دهیم. این احساس می‌تواند ناشی از فشارهای روحی، اجتماعی یا اقتصادی باشد. به همین دلیل، واژه "کونم" به نوعی بازتاب‌دهنده‌ی وضعیت روانی ما در موقعیت‌های دشوار است. در چنین شرایطی، یافتن مشاوره و راهنمایی مناسب می‌تواند به ما کمک کند تا درک بهتری از مشکلات‌مان پیدا کنیم و گام‌های مؤثرتری برای حل آن‌ها برداریم. لذا، به جای استفاده از این واژه، بهتر است به جستجوی راه‌حل‌های منطقی و پاسخگو بپردازیم و در مواجهه با چالش‌ها، با امید و اراده، به سمت اهداف خود حرکت کنیم.

لغت نامه دهخدا

کون. [ک ُ وَ ] ( اِ ) درخت پده را گویند و آن نوعی از بید باشد که بار و میوه ندهد و به عربی غرب خوانند. ( برهان ). درخت پده. ( آنندراج ) ( فرهنگ رشیدی ). درخت پده که نوعی از بید است. ( ناظم الاطباء ). درخت پده. تَرَنگوت. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( ص ) حیز و مخنث را هم می گویند. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). به ضم اول [کو ] است و معنی مجازی است که در همین ماده تکرار شده. ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به مدخل بعد شود.
کون. [ ک ُ وِ ] ( ص ) حیزو مخنث را گفته اند. ( برهان ). حیز و مخنث. ( از فرهنگ رشیدی ) ( ناظم الاطباء ). هیز و مخنث را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ) ( آنندراج از جهانگیری ). به ضم اول است و معنی مجازی است که در همین ماده تکرار شده. ( حاشیه برهان چ معین ). رجوع به کون ( معنی ماقبل آخر ) شود.
کون. [ ک َ وَ ] ( اِ ) درختی است خاردار و ساق آن بی خار. صاحب مخزن الادویه گفته به فارسی آن را کُم گویند و به شیرازی بالش عاشقان خوانند به سبب درشتی خارهای آن و به عربی آن را قتادة و شجرةالقدس نامند. ( آنندراج ). و رجوع به گَوَن شود.
کون. ( اِ ) سرین و جفته و نشستنگاه باشد. ( برهان ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سرین. نشستنگاه. مقعد. در پزشکی، نشیمنگاه و در حقیقت ناحیه سرینی است ومخرج در فرورفتگی منطقه عضلات سرینی چپ و راست قراردارد. ( فرهنگ فارسی معین ). وجعاء. وَرب. وَربة. مِنثَجة. وَبّاعة. وَبّاغة. عَفّاقة. عُضارِ طِی. عَزلاءة. عِزمة. ام عزمة. ام العزم. عَوَّة. عَوّاء. عَوّا. عَذانة. نَخب. وَرانِیه. زَمّاعة. سَنباء. سَنبات. ( منتهی الارب ). دُبُر است. مقعد. ته. زیر. ام سوید. انجیره. پشت. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ): 
من غند شدم ز بیم غنده 
چون خرس به کون فتاده در دام.

فرهنگ معین

[ په. ] (اِ. ) سرین، نشستگاه.، ~ کسی گُهی بودن کنایه از: در کاری مشکوک دست داشتن.، ~ سوزه کنایه از: حسادت شدید.،~ گشاد بودن کنایه از: تن به کار ندادن، تنبل و بی حال بودن.، ~ نشور کنایه از: نجس، بی دین و لامذهب. 
(کَ یا کُ ) [ ع. ] (اِمص. ) هستی، وجود.

ویکی واژه

(اصفهانی، نگارش گویش‌نما) کنم

جملاتی از کلمه کونم

مرا بی روی تو در خلوت دل کجا باشد دو کونم نیز حاصل
دلم در زلف بی‌آرام جا کرد سکونم بیسکون شد چون کنم چون
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم