کفچ

می زنم این کفچه بر فرقت چنان کز دماغت مغز ریزد بر دهان

بحر محیط کفچه کند، چون سفینه، دست آنجا که همت تو کشد چون سفینه پا

ز دیگدان لئیمان چو دود بگریزند نه دست کفچه کنند از برای کاسهٔ آش

در هوا ماران چو در قلزم نهنگ کفچه شبگون بال و پر سیماب رنگ

به کفچلیز شتر را کسی که آب دهد بود هر آینه از ابلهی و شیدایی