کارزار

کلمه کارزار به معنای میدان جنگ و نبرد، به‌ویژه در تاریخ و ادبیات ایران، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. این واژه نه تنها به مفهوم فیزیکی جنگ و جدال اشاره دارد، بلکه می‌تواند به مبارزات فکری، اجتماعی و سیاسی نیز تعمیم یابد. در واقع، کارزار به عنوان نمادی از تلاش و پیکار برای دستیابی به اهداف و آرمان‌ها، در جنبه‌های مختلف زندگی انسان نمایان می‌شود. از دیدگاه فرهنگی، کارزار می‌تواند نشان‌دهنده عزم و اراده یک ملت در برابر چالش‌ها و تهدیدها باشد. به همین دلیل، این واژه در ادبیات فارسی نیز کاربرد فراوانی دارد و شاعران و نویسندگان از آن برای بیان احساسات و اندیشه‌های خود بهره می‌برند. در نهایت، کارزار به نوعی نمایانگر روحیه مبارزه‌جو و تلاش برای تحقق ایده‌ها و آرزوهای مشترک در جامعه است. این مفهوم می‌تواند الهام‌بخش مخاطبان باشد تا در مواجهه با مشکلات و موانع، امید و اراده خود را حفظ کنند.

لغت نامه دهخدا

کارزار. ( اِ مرکب ) میدان جنگ. ( ناظم الاطباء ). || جنگ و جدال. ( جهانگیری ) ( برهان ). جنگ و مقابله چرا که آن محل کثرت کار و حرکات مردم است. ( غیاث ).
بمعنی جنگ و در اصل مرکب از کار که بمعنی جنگ است و زار که افاده انبوهی کند مانند مرغزار و لاله زار یعنی انبوهی جنگ. ( انجمن آرا ). مجاهدة. جهاد. ( زوزنی ). حَرب. ( السامی فی الاسامی ). هَیجا. ( السامی ) ( دهار ). وَقعَه. ( السامی ). وَقیعَه. ( مهذب الاسماء ). ( منتهی الارب ). وِغی. وِغا. قِتال. ( السامی ). بَأس. ( ترجمان القرآن ). مقاتله. کین. کینه. پیکار. آورد. پرخاش. فرخاش. رزم. ناورد. نبرد. کالیجار. رجوع به اَبوکالِنجار شود:
گزیده چهار توست بدو در مهانهان ( کذا )
هما را به آخشیج هما را به کارزار.رودکی.وگر کشت خواهد همی روزگار
چه نیکوتر از مرگ در کارزار.دقیقی.سپه بود زان جنگیان صدهزار
همه نامدار ازدرِ کارزار.فردوسی.چنان لشکر گشن و چندان سوار
سراسیمه گشتند ازکارزار.فردوسی.سپه برد بیورسوی کارزار
که بیور بود در عدد ده هزار.فردوسی.بوقت کارزار خصم و روز نام و ننگ او
فلک در گردن آویزد شغا و نیم لنگ او.فرخی.بر لشکر زمستان نوروز نامدار
کرده ست رأی تاختن و قصد کارزار.منوچهری.یکی مرد نیک ازدر کارزار
بجنگ اندرون به ز بددل هزار.اسدی.هیون دو کوهه دگر ششهزار
همه بارشان آلت کارزار.اسدی.ای جاهل ناصبی چه کوشی
چندین بجفا و کارزارم.ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 286 ).مویم چنین سپید ز گرد سپاه شد
کامد سپاه دهر سوی کارزار من.ناصرخسرو.بیامد بحرب جمل عایشه
بر ابلیس زی کارزار علی.ناصرخسرو.در زمی اندرنگر که چرخ همی
با شب یازنده کارزار کند.ناصرخسرو.ماه چون سنگ پشت سر به کتف
درکشد روز کارزار ملک.ابوالفرج رونی.هر زمان شادتر شود آنکس
که بنامت بکارزار شود.مسعودسعد.و اندر هر کارزاری فتح نامه ای هست که صاحب نبشته است. ( مجمل التواریخ و القصص ). و گفت اگر خواهید صلح کنم بر قرار آنکه یک نیمه تازیان مرا بود و یک نیمه تو را و اگر خواهی کارزار کنیم. ( مجمل التواریخ ص 234 ).

فرهنگ معین

[ په. ] (اِ. ) جنگ، جدال، نبرد.

فرهنگ عمید

١. جنگ وجدال، پیکار، نبرد: همی تا برآید به تدبیر کار / مدارای دشمن بِه از کارزار (سعدی۱: ۷۳ ).
۲. میدان جنگ.

فرهنگ فارسی

جنگ وجدال، پیکار، نبرد، میدان جنگ
میدان جنگ
کار ( جنگ ) زار ۱ - میدان جنگ. ۲ - جنگ حرب محاربه مقاتله: [ دگر گشت خواهد همی روزگار چه نیکوتر از مرگ در کارزار ? ]. ( دقیقی )

ویکی واژه

جنگ، جدال، نبرد.

جمله سازی با کارزار

برابر بدی درصف کارزار ابا نامور مرد جنگی هزار
رانده اندر کارزار و دشمنان شرع را گشته اندر کارزار از خنجر تو کار زار
به نیک و بد کارزارش رهست نبرد آزمایست و کار آگهست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال احساس فال احساس فال ورق فال ورق