چارگوش

لغت نامه دهخدا

چارگوش. ( ص مرکب، اِ مرکب ) چهارگوش. چارگوشه ای.چهارضلعی. دارای چهارضلع. مربع. چارزاویه ای. دارای چهارزاویه. سطحی که اضلاع آن مساوی و زوایای آن عمود بر یکدیگر باشند. رجوع به چارگوشه و چهارگوشه شود.

فرهنگ فارسی

چهار گوش. چار گوشه ای. چهار ضلعی. دارای چهار ضلع. مربع. چار زاویه ای.

جمله سازی با چارگوش

ز چارگوشه عالم بر این چهار پسر ملوک با تو درآورده سر به خط مأمور
هزار زمزمهٔ انبساط و نغمهٔ عیش به چارگوشه بزمش قدر نهان دارد
گمان بری‌که معلق نموده‌اند به سحر ز چارگوشهٔ البرز چار سندان را
بستم ز چارگوشة عالم نگاه را تا دیدم آن دو گوشة چشم سیاه را