لغت نامه دهخدا
پشمی. [پ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به پشم. از پشم: جامه پشمی.
پشمی. [پ َ ] ( ص نسبی ) منسوب به پشم. از پشم: جامه پشمی.
( صفت ) منسوب بپشم پشمین از پشم: جوراب پشمی.
💡 میان صوفی پشمینه پوش و زاهد خشک تفاوتی است که در خار پشت و سنجاب است
💡 فقر بر من از خسیسی چون گدایان پینه نیست رقعه حاجت ندارد خرقه پشمینهام
💡 زمژگان که ناخن در فضای سینه می بارد؟ که خون چون نافه ام از خرقه پشمینه می بارد
💡 صوفی صوف مرا در حق پشمین شلوار رخصت خبث نداد ارنه حکایتها بود
💡 از هزار آهو یکی راناف مشکین داده اند صوفی صافی نگردد هرکه شد پشمینه پوش
💡 بادند حاسدان تو آبی صفت همه پشمین لباس و زرتن رخسار و قار دل