لغت نامه دهخدا
پام. ( اِ ) وام. قرض. دین. || شبیه و نظیر. || رنگ و لون. ( برهان ). گون. گونه. فام: [ آفتاب در الوان دلالت دارد بر ] روشنائی و سرخ پامی. ( التفهیم ).
پام. ( اِ ) وام. قرض. دین. || شبیه و نظیر. || رنگ و لون. ( برهان ). گون. گونه. فام: [ آفتاب در الوان دلالت دارد بر ] روشنائی و سرخ پامی. ( التفهیم ).
( اِ. ) ۱ - رنگ، لون. ۲ - شبیه، نظیر.
= فام۱
( اسم ) قرض دین.
رنگ، لون.
شبیه، نظیر.
💡 تا به کی واعظ شوی پامال سرکوب خسان؟ ساز محراب سجود خویش آن درگاه را
💡 چون شاخ گل ز خانه زین شعله می کشد خونی که در رکاب تو پامال می شود
💡 قار دئییر گل کیشی سن پامبوغ آتاق کیشی ! من پامبوغ آتا بیلمه ییرم!!
💡 مرا تا کی غم هجر تو پامال جفا دارد برس فریاد مظلومی که از دست غمت فریاد
💡 حق ما افتادگان را کی توان پامال کرد؟ بوسهٔ من کارها دارد به خاک پای تو!
💡 باده ام را ریخت بر خاک و مرا کشت از خمار محتسب خون مرا آخر چنین پامال کرد