مچش پالوده این صحن گردون که آمد سر به سر دو شاب او خون
دلم بگرفت ز آیین ریاپوشان پالانی روم از کاروان ناله دزدم دلق عریانی
ز نادانی خورد اندوه دنیا مرد دنیائی ز بدبختی کشد پالان محنت اسب پالانی
به غیر مردم چشمم که در غم هجران به زجر خون دلم را ز دیده پالاید
شه از پند آن پیر پالودهمغز هراسان شد از کار آن پایلغز