این فعل امر در زبان فارسی، از مصدر پاشیدن مشتق شده و به معنای پراکنده کردن، از هم جدا ساختن و بر روی چیزی افشاندن است. این فعل کاربردهای گوناگونی در زبان فارسی دارد و در متون کهن و معاصر به کرات دیده میشود. معانی اصلی آن شامل پخش کردن، ریختن و پراکنده نمودن است که بسته به بافت جمله، میتواند دلالت بر لطافت و ظرافت (مانند پاشیدن عطر) یا شدت و فوریت (مانند پاشیدن گلوله) داشته باشد. علاوه بر کاربرد به عنوان فعل، در زبان فارسی به عنوان بخشی از کلمات مرکب نیز به کار میرود. در این حالت، مخفف واژه پاشنده است. در مجموع، این کلمه با معانی متنوع خود، از فعل امر گرفته تا بخشی از کلمات مرکب، نقشی کلیدی در غنای زبان فارسی ایفا میکند. این واژه کوتاه، توانایی انتقال مفاهیم گستردهای از پراکندگی و پخش شدن را دارد و در ترکیب با واژگان دیگر، تصاویر ذهنی زندهای را خلق میکند. درک معانی و کاربردهای مختلف آن به ما کمک میکند تا ظرافتها و پیچیدگیهای زبان فارسی را بهتر بشناسیم و از آن به شیوایی بیشتری بهره ببریم.
پاش
لغت نامه دهخدا
وز حسد لفظ گهرپاش من
در خوی خونین شده دریا و کان.خاقانی. || ( اِمص ) پاشیدن و برافشاندن:
خاک را تخمکی دهی گه پاش
او یکی صد دهد همی پاداش.سنائی ( کارنامه بلخ ).پریشان و افشان. ( برهان ). و برای کلمات مرکبه با پاش مانند آب پاش و گلاب پاش و سم پاش و ریخت و پاش و نظایر آن بردیف خود این کلمات رجوع شود.
- پاش دادن؛ افشاندن بود حبوب را در طبقی و مانند آن تا خاک و خاشاک از دانه جدا شود.
پاش. [ ش ُ ] ( اِخ ) شهری به کلمبیا در ایالت کوندینامارکا. دارای 7000 تن سکنه و در آن ناحیت معدن آهن باشد و صنایع فلزی دارد.
پاش. [ ش ُ ] ( اِخ ) ژان ریمُن رحاله فرانسوی. مولد بسال 1794م.1208/ هَ. ق. در نیس و وفات در سنه 1829م.1244/ هَ. ق. به پاریس. او سفری به مصر کرد ( از سال 1818م.1233/ هَ. ق. ) و سپس از سال 1824 تا 1825م.1239/ تا 1240 هَ. ق. در لیبی بسیاحت و اکتشاف پرداخت و کتابی در مکشوفات و تحقیقات خود نوشت. ( از 1827 تا 1829م.1242/ تا 1244 هَ. ق. ) و در سال 1829م. انتحار کرد.
پاش. ( اِخ ) ژان نیکلا. از رجال سیاست فرانسه. مولد بسال 1746م.1158/ هَ. ق. در پاریس و وفات در سنه 1823م. ( 1238 هَ. ق. ). وی وزیر جنگ فرانسه در 1792م.و رئیس شهرداری پاریس در 1793م. بود. او یکی از مشاهیر رجال انقلاب فرانسه است و مشاغل بزرگ گوناگون داشته و شعار معروف ( آزادی، برابری، برادری ) از اوست.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
۲. پاشنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر ): آب پاش، عطرپاش، گلاب پاش، گهرپاش.
٣. (اسم مصدر ) [قدیمی] پاشیدن.
* پاش دادن: (مصدر متعدی ) پراکندن چیزی بر روی زمین مانند بذر و دانه، پراکنده کردن.
فرهنگ فارسی
۱- ( اسم ) پاشیدن برافشاندن. ۲- امراز ( پاشیدن ) ۳- در کلمات مرکب مانند گهرپاش. نمک پاش عطر پاش آب پاش گلاب پاش زر پاش مخفف پاشنده است. ۴- پریشان افشان.
امراز پاشیدن یعنی پریشان کن و از هم جداساز و برافشان شهری به کلمبیا
ویکی واژه
امر از «پاشیدن».
در کلمات مرکب، مانند: نمک پاش، آب پاش، مخفف پاشنده
پریشان، افشان.
جمله سازی با پاش
گهی سام بر پای مه میفتاد گهی ماه بر پاش سر مینهاد
تعلیم ز اره گیر در امر معاش نیمی سوی خود می کش و نیمی می پاش
کوهها پاشید از توحید تو زهره ها، بدرید از تمجید تو