واجبی

واژه واجبی در زبان فارسی دو معنی متفاوت دارد که در ادامه به توضیح هر یک از این معانی می‌پردازیم:

1. معنی اول: حقوق و مستمری

در این زمینه، واجبی به معنای حقوق یا مستمری است که به افراد تعلق می‌گیرد. این نوع مستمری معمولاً به افرادی که به دلایل مختلف (مانند بازنشستگی، ناتوانی یا از کارافتادگی) نیاز به حمایت مالی دارند، پرداخت می‌شود. در این معنا، واجبی به نوعی از حقوق اشاره دارد که پرداخت آن الزامی است و به صورت قانونی تعیین شده است.

2. معنی دوم: دارویی برای زدودن موهای زائد

در اصطلاح عامیانه، به ویژه در بین مردم تهران، واجبی به عنوان یک نوع پودر یا دارو برای اصلاح موهای زائد بدن استفاده می‌شود. این پودر معمولاً شامل ترکیبات طبیعی است و به عنوان یک روش سنتی برای از بین بردن موهای زائد مورد استفاده قرار می‌گیرد.

لغت نامه دهخدا

واجبی. [ج ِ ] ( ص نسبی، اِ ) نوره. طین. حنازرد. ( یادداشت مؤلف ). به اصطلاح مردم تهران نوره که بدان مویها را سترند. ( ناظم الاطباء ). || وظیفه. روزینه. ( غیاث ) ( آنندراج ). راتبه. مقرر. ( آنندراج ):
میرسد واجبی ما ز نهان خانه غیب
ما چه شرمندگی از عالم امکان داریم.صائب ( از آنندراج ).|| حاصلی را که ضرابی باشیان ضابط و تحویلدار به جهت سرکار خاصه شریفه ضبط مینمایند واجبی میگویند. ( تذکرة الملوک ). و واجبی سرکار دیوان از طلا و نقره که در ضرابخانه مسکوک میشده. در سوابق ایام بدین موجب بوده، طلا از قرار مثقالی سی دینار، نقره، از قرار مثقالی دو دینار. و ثانیاً معیران تدریجاً به جهت کفایت سرکار دیوان بر قدر واجبی افزوده طلا را از قرار مثقالی پنجاه دینار و نقره پنج دینار استمرار داده بودند. و در سالی که شاه سابق به قزوین حرکت مینمود وزن عباسی را هفت دانگ مقرر و بعد ازمعاودت از سفر مزبور قبل از ایام محاصره اصفهان محمدعلی بیک معیر الممالک به جهت توفیر سرکار دیوان اعلی و مزید انتفاع سرکار خاصه به خدمت شاه سابق عرض و یک دانگ از وزن عباسی را کم نموده عباسی را شش دانگ مسکوک و یک دانگ نقره اضافه را علاوه واجبی نموده، از آن تاریخ الی نه ماهه سال جلوس شاه محمود واجبی ضرابخانه به همان دستور شاه سابق بدین موجب.ضبط و انفاد میشد... ( تذکرةالملوک ص 22 و 23 ).

فرهنگ معین

( جِ ) [ ع - فا. ] (اِ. )۱ - حقوق، مستمری. ۲ - دارویی برای زدودن موهای زاید بدن.

فرهنگ عمید

۱. ماده ای که برای از بین بردن موی بدن به کار می رود، نوره، داروی نظافت.
۲. [قدیمی] وظیفه، مستمری.

فرهنگ فارسی

وظیفه مستمری ونیزبرای کندن موهای زائدبدن است
واجب بودن وجوب: مقابل ممکن: (( امااول را نشاید که اندر وی دو درجه بود کی واجبی و یکی ممکنی... ) )
نوره طین

جملاتی از کلمه واجبی

چمن به بزم خداوند مجد دین ماند به واجبی نتوان گفت نعت او نتوان
تو ندانی واجبی آن و هست هم تو گویی آخر آن واجب بدست

و اکنون بر تو اعتماد می‌خواهیم فرمود تا درجه تو بدان افراشته گردد و در زمره خواص و نزدیکان ما آیی.» شگال جواب داد که: «ملوک سزاوارند بدانچه برای کفایت مهمات انصار و اعوان شایسته گزینند، و با این همه بر ایشان واجب است که هیچ کس را بر قبول عملی اکراه ننمایند، که چون کاری به جبر در گردن کسی کرده‌شود او را ضبط آن میسر نگردد و از عهده لوازم مناصحت به واجبی بیرون نتواند آمد.

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم