همزبان

لغت نامه دهخدا

هم زبان. [ هََ زَ ] ( ص مرکب ) دو کس که به یک زبان تکلم کنند. ( آنندراج ):
جمله گشتستند بیزار و نفوراز صحبتم
همزبان و همنشین و هم زمین و هم نسب.ناصرخسرو. || مونس. رفیق. ندیم. همدم:
همزبان و محرم خود یافتند
پیش او یک یک به جان بشتافتند.مولوی.ای بسا هندو و ترک همزبان
ای بسادو ترک چون بیگانگان.مولوی.هرکه او از همزبانی شد جدا
بی نوا شد گرچه دارد صد نوا.مولوی.دو همجنس دیرینه همزبان
بکوشند در قلب هیجا به جان.بوستان. || متفق. متحد:
به نزد سپهدار مازندران
که با دیو و جادو بود همزبان.فردوسی. || ( ق مرکب ) متفقاً. هم صدا:
سخن رفتشان یک به یک همزبان
که از ماست بر ما بد آسمان.فردوسی.همه همزبان آفرین خواندند
ورا شهریار زمین خواندند.فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. هریک از دو یا چند تن که به یک زبان و یک لغت صحبت کنند.
۲. [مجاز] هم دل.
۳. [مجاز] همنشین.

جمله سازی با همزبان

💡 سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

💡 صدر دیوان در دبیری هست تا یابد معین با خجسته کلک تو در همزبانی آمدست

💡 گفتگوی چشم جادویی مرا دیوانه کرد همزبانی‌های ابرویی مرا دیوانه کرد

💡 زبان در کام کش تا خامشان را همزبان بینی بپوشان چشم تا پوشیده رویان را عیان بینی

💡 همزبانم با ظهوری مطلعی کو تا ز شوق با جرس در ناله آوازی بر آواز افگنم

فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نجات یعنی چه؟
نجات یعنی چه؟
گاییدن یعنی چه؟
گاییدن یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز