نپخته

لغت نامه دهخدا

نپخته.[ ن َ پ ُ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) خام. پخته ناشده. ( ناظم الاطباء ). مقابل پخته. || در میوه ها، نارس. کال. خام. || بی تجربه. خام. غیرمجرب.

فرهنگ معین

(نَ پُ تِ ) (ص مف. ) ۱ - پخته نشده. ۲ - کال، نارس. ۳ - کنایه از: بی تجربه و ناآزموده.

فرهنگ عمید

ناپخته، پخته نشده، خام، نارس.

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - پخته نشده خام.۲ - کال نارس ( میوه ).۳ - بی تجربه نامجرب

ویکی واژه

پخته نشده.
کال، نارس.
کنایه از: بی تجربه و ناآزموده.

جمله سازی با نپخته

فرمود در آتشش نهادن حالی یعنی که نپخته است از آنست پر خون
گر سر بنهد به بالش زر گویا در زیر سرش نپخته خشتی دارد
به بخشید حسن اثر نامه ها که، خام و نپخته نبد خامه ها
دریغ آن مشورت های نپخته دریغ آن خنده های روی تخته
یک میوه بر درخت برومند بسته شد وان هم نپخته در نظر باغبان فتاد
نار کز نار دانه گردد پر پخته لعل و نپخته باشد در
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشق فال عشق فال قهوه فال قهوه فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال ابجد فال ابجد