نشان کردن

لغت نامه دهخدا

نشان کردن. [ ن ِ ک َ دَ ]( مص مرکب ) علامت نهادن. علامت گذاشتن. علامت نهادن تا بازجستن آن آسان باشد. ( یادداشت مؤلف ):
سوی چاهی کو نشانش کرده بود
چاه مغ را دام جانش کرده بود.مولوی.|| اثر گذاشتن: علب؛ نشان کردن رسن بر پهلوی شتر و جز آن. ( تاج المصادر بیهقی ). || تأثیر. ( تاج المصادر بیهقی ). || نشانه قرار دادن با چشم چیزی را در تیراندازی. هدف قرار دادن. ( یادداشت مؤلف ). نشانه کردن. نشانه گرفتن. || امضاء کردن. ( یادداشت مؤلف ): محضری معتبر در دعوت مولانا نوشته تمامت علما و شیوخ و قضات و امرا و اعیان بلاد روم علی العموم نشانها کردند و باز به وطن مألوف و مزار والد عزیزش دعوت کردند. ( افلاکی ). || نشان کردن بر مکتوب: توقیع. ( از یادداشت مؤلف ). || نامزد کردن دختری را. ( یادداشت مؤلف ).

فرهنگ معین

(نِ. کَ دَ ) (مص م. ) ۱ - علامت گذاشتن. ۲ - مهر کردن. ۳ - نامزد کردن، برگزیدن.

فرهنگ فارسی

(مصدر ) ۱ - نشان گذاشتن علامت گذاشتن. ۲ - توقیع کردن برنامه و مکتوب. ۳ - مهر کردن امضا کردن: و تا دست بکار برد پای فرازمین نکرد قلم تا بر کاغذ نهاد قلم در ملک کشید و تا نشان کرد علامت خیر کس ندید. ۴ - انگشتری یا حلقه برای دختر نامزد خریدن و در انگشت وی کردن بنشانی نامزدی نامزد کردن.

ویکی واژه

علامت گذاشتن.
مهر کردن.
نامزد کردن، برگزیدن.

جمله سازی با نشان کردن

💡 بسینه ناوک غم تا بکی روان کردن چه ذوق رو دهد از آینه نشان کردن

💡 نشان بخت و سعادت نگر که روز نخست مرا به داغ غلامیِّ تو نشان کردند

💡 بنما ای ستاره کاندر ریگ نتوان راه بی‌نشان کردن

💡 چو پیروز شیراوژن آنجا رسید نشان کردن شاه ایران بدید

💡 ز شست عشق چو تیر بلا روان کردند نخست جان من خسته را نشان کردند