ناپرسیده

لغت نامه دهخدا

ناپرسیده. [ پ ُ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) سؤال نشده. نخواسته.
- ناپرسیده گفتن؛ بدون مقدمه گفتن. بدون اینکه سؤال شود و بخواهند گفتن: اما سخن ناپرسیده مگوی تا در رنج نادانسته نیفتی. ( منتخب قابوسنامه ص 29 ). ناپرسیده مگوی. ( خواجه عبداﷲ انصاری ). سخن ناپرسیده همه را سخره تیغ یاساگردانید. ( وصاف ص 341 ). او را گرفته بیاوردند، ناپرسیده بر تیغ گذرانید. ( وصاف ص 325 ).

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - سوال نشده:[ اماسخن ناپرسیدهمگوی تادررنج نادانسته نیفتی.]

جمله سازی با ناپرسیده

شهادت بر جراحت‌های دل داد اشک و نشنیدی بلی چرخ ست ناپرسیده می‌داد این گواهی را
آلبای اسپانیایی و ناتاشای روسی در آخرین شب اقامتشان در رم باهم روبرو می‌شوند. آلبا ناتاشا را به اتاقش در هتل دعوت می‌کند. در طول شب آن‌ها به لمس جسمانی و جنسی هم مشغول می‌شوند. صبح روز بعد هر دو با یک سؤال ناپرسیده مواجه می‌شوند: آیا این تجربه چیزی بیشتر از یک باهم بودن یک شبه بود؟
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال پی ام سی فال پی ام سی فال تک نیت فال تک نیت فال نخود فال نخود فال ارمنی فال ارمنی