میتوان
جمله سازی با میتوان
نه آزاد از سرش بر میتوان خاست نه با او میتوان آسوده بنشست
چو جان اینجا نفس از خود نهان زد چگونه لاف دانش میتوان زد
میتوان امروز بودن فرش پای آفتاب شبروان راه را چون سایه نبود بیم کس
چنان گرد کدورت شست از دل آتش عشقم که از خاکسترم آیینة جم میتوان کردن
شکایت از فلک دون نمیتوانم کرد وگرنه دارم ازو صد شکایت از هر فن
درد او فیّاض اگر درمان ندارد گو مدار میتوان این درد را بهتر ز درمان داشتن