منج (باخرز) یک روستای واقع در بخش مرکزی شهرستان باخرز در استان خراسان رضوی ایران است. این روستا در دهستان مالین قرار دارد و طبق سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۳۵ نفر (معادل ۳۴ خانوار) بوده است. مردم این روستا عمدتاً به باغداری، به ویژه در زمینه تولید آلو، و همچنین کشاورزی و دامداری مشغول هستند. منج (لردگان) نیز مرکز بخش منج در شهرستان لردگان واقع در استان چهارمحال و بختیاری است. بر اساس سرشماری عمومی نفوس و مسکن در سال ۱۳۹۵، جمعیت این شهر ۲۴۹۱ نفر (معادل ۵۸۱ خانوار) گزارش شده است.
منج
لغت نامه دهخدا
- خرمنج؛ خرمگس. ( فرهنگ رشیدی ). مگس بزرگ است که خرمگس گویند. ( آنندراج ):
ای تو تبتی مشک و حسودت زرغنج
با بور تو رخش پور دستان خرمنج
بادا رخ حاسدت ترنجیده و زرد
سر بر طبقی نهاده پیشت چو ترنج.سوزنی ( از آنندراج ). || نحل انگبین.( از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 58 ). زنبور عسل را خوانند خصوصاً. ( فرهنگ جهانگیری ) ( برهان ). زنبور عسل را نیز گویند. ( آنندراج ). مگس عسل. ( فرهنگ رشیدی ). زنبورعسل. کبت انگبین. ( از ناظم الاطباء ):
هرچندحقیرم سخنم عالی و شیرین
آری عسل شیرین ناید مگر از منج.منجیک ( از لغت فرس چ اقبال ص 58 ).انگبین از منج و مشک از نافه و شکر ز نی
گوهر از خاراو زر از کان و لؤلؤ از صدف.
عبدالواسع جبلی ( دیوان چ صفا ج 1 ص 231 ).
میان بسته کلک تو بر روی کاغذ
شود همچومنج عسل بر شکوفه.کمال الدین اسماعیل ( از جهانگیری ).عسل، میوه و حاصل منج است. ( تاریخ قم ص 251 ).
- امیر منج؛ شاه زنبوران. یعسوب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
- مثل منج آشیان؛ سوراخ سوراخ. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به ترکیب منج آشیان شود.
- منج آشیان؛ لانه زنبور. کندو. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ):
قهرت اندر دوده غوغائیان
همچنان دودی است در منج آشیان.شرف شفروه ( از یادداشت ایضاً ).تا پیکر تو صورت منج آشیان گرفت
کام و دهان عقل زیادت معسل است.
کمال الدین اسماعیل ( دیوان چ حسین بحرالعلومی ص 315 ).
- منج انگبین؛ نحل. نحله. ثواب. زنبورعسل. مگس عسل. کبت انگبین. عساله: در فریومد... منج انگبین باشد و عسلی بغایت کمال، چنانکه در دیگر نواحی نیشابور مثل آن نیست. ( تاریخ بیهق ). همه زمین پر از ارواح بود بر صورت نحل منج انگبین. ( ابوالفتوح رازی ج 2 ص 310 ).
- منج صفت؛ مانند زنبورعسل:
شیرین نکرده از عسل روزگار کام
تا کی زمانه منج صفت خواهدش گزید.ابن یمین ( از جهانگیری ).|| خرمگس. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به ترکیب «خرمنج » ذیل معنی اول شود. || مگس سبز. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ). مگس سبز که گوشت را گنده کند و کرم اندازد. ( غیاث ). || لاشه خر زبون را گویند. ( فرهنگ جهانگیری ). به معنی لاشه خر ضعیف و ناتوان هم آمده است. ( برهان ) ( از ناظم الاطباء ). در فرهنگ [ جهانگیری ] به معنی لاشه خر زبون گفته و شعر سوزنی شاهد آورده: «با بور تو رخش پوردستان خرمنج » و در این سهو کرده چه خرمنج یک کلمه است به معنی خرمگس چنانکه گذشت. ( فرهنگ رشیدی ). لاشه خر لاغر زبون در جهانگیری آورده و سهوکرده و رشیدی گفته خرمنج یک کلمه است و به معنی مگس بزرگ است که خرمگس گویند نه خر لاغر. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || به زبان هندی به معنی کنف باشد و آن گیاهی است که از آن ریسمان بافند. ( برهان ). گیاهی است که از او ریسمان سازند. ( الفاظ الادویه ). دررساله پهلوی خسرو کواتان و ریتک وی بند 91 از «بوی منج » پهلوی، مونج سخن رفته. «اونوالا» در ذیل همان صفحه آن را به «درخت بادام تلخ » یا «کنف » ترجمه کرده است. ( حاشیه برهان چ معین ). || درخت بادام تلخ. ( برهان ) ( ناظم الاطباء ) ( تحفه حکیم مؤمن ) ( فهرست مخزن الادویه ). هر چیز بد و فاسد. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
تخم گیاه، تخم و دانۀ هر گیاه.
فرهنگ فارسی
ماش سبز
ویکی واژه
مگس.
جمله سازی با منج
صنم عشق تو همچون نار نمرود مرا در منجنیق عشق فرسود
نزد باب ای آفتاب منجلی در جنان منما شکایت از علی