مُقله در زبان عربی و در منابع لغت فارسی همچون مهذب الاسماء، منتهی الارب، آنندراج و ناظم الاطباء به معنای اصلی تمام کره چشم به کار رفته است. این واژه بر کل ساختار بینایی که شامل هر دو بخش سیاهی (حدقه یا عنبیه) و سفیدی (صلبیه) است، اطلاق میشود. برخی منابع پزشکی سنتی مانند بحر الجواهر آن را مرکب از حدقه و پرده ملتحمه دانستهاند. از این واژه همچنین به معنای سوادالمُقله یعنی مردمک چشم نیز اشاره شده است. در یک کاربرد ادبی، این واژه به معنای برگزیدهترین یا بهترین نیز به کار رفته است، چنانکه در عبارت مائة ناقة المقلة به صد شتر برگزیده اشاره دارد و همچنین به معنای میانهی هر چیز نیز ذکر شده است.
علاوه بر معانی مرتبط با چشم، واژه مُقله (با کسر میم و فتح لام) در کاربردهای دیگر نیز آمده است. در سفر و بیابان، به سنگی خاص اطلاق میشده که هنگام کمی آب در چاه یا منابع آبی، در آن میانداختهاند تا با ریختن مقدار معینی آب روی آن، سهم هر شخص از آب باقیمانده را بهطور منصفانه تقسیم کنند. همچنین، به معنای سنگریزهای که برای سنجش عمق آب در قعر چاه افکنند یا حتی به معنای ته چاه نیز به کار رفته است. در یک معنی فرهنگی، به مندیلی بسیار فراخ اشاره دارد که پیشوایان مذهبی بر سر مینهادند.
( مقلة ) مقلة. [ م ُ ل َ ] ( ع اِ ) همه چشم. ( مهذب الاسماء ). پیه درون چشم جامع سیاهی و سپیدی چشم است یا آن سیاهی و سفیدی چشم است یا سیاهی چشم. ج، مُقَل. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). کره چشم که در آن سپیدی و سیاهی هر دو باشد و سیاهی و سپیدی چشم و سیاهی چشم که عبارت از حدقه باشد. ( ناظم الاطباء ). پیه چشم که جامع سیاهی و سپیدی است یا سیاهی و سپیدی یا حدقه یا چشم. ( از اقرب الموارد ). شیخ درشفا گوید مرکب از حدقه و سپیدی چشم است که ملتحمه نامیده می شود. ( از بحر الجواهر ): هذا خیر من مائة ناقة المقلة؛ یعنی این بهتر است از صد ناقه که برگزیده آن را به نظر خود. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ).
- سوادالمقلة؛ مردمک چشم. ( ناظم الاطباء ).
|| میانه هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || مندیل بسیار فراخ که پیشوای مذهبی بر سر نهد. ( دزی ).
مقلة. [ م َ ل َ ] ( ع اِ ) سنگی که بدان آب بخش کنند در سفر چون آب کم گردد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سنگی که در بیابانها چون آب تنگ شود درآوند می اندازند و به قدری روی آن آب می ریزند تا آن را بپوشاند و سپس هر کسی را به اندازه بهره خود آب می دهند. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || سنگریزه که در آب افکنند تا قعر آن دریابند. ( آنندراج ). || ته چاه. ( از اقرب الموارد ).
مقله. [ م ُ ل َ / ل ِ ] ( ع اِ ) تمام کاسه چشم با سفیدی و سیاهی. ( غیاث ). کره چشم. ( ناظم الاطباء ). مقله به اندام بینائی که به شکل کره نامنظم است اطلاق می گردد و آن را کره چشم نیز نامند که در درون حفره ٔاستخوانی صورت بنام حدقه جایگزین شده است و فضای درونی آن از مایعی غلیظ بنام زجاجیه پرشده است این کره توسط اندامهائی محافظت شده و بوسیله ماهیچه هائی به حرکت در می آید. و رجوع به چشم شود. || مجازاً چشم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ):
چنان خطی که اگر ابن مقله زنده شود
تراشه قلمش را به مقله بردارد.
( یادداشت به خط مرحوم دهخدا بدون ذکر نام شاعر ).
|| مردمک چشم. ( گنجینه گنجوی ):
گر خراشیده شد سپیدی توز
مقله در پیه مانده بود هنوز.نظامی ( از گنجینه گنجوی ).
(مُ لِ ) [ ع. مقلة ] (اِ. ) سیاهی چشم. ج. مقل.
۱. درون چشم، سفیدی و سیاهی چشم.
۲. تمام چشم.
۳. میانۀ چیزی.
( اسم ) ۱ - کره چشم را گویند که قسمت اصلی عضو حس باصره است. کره چشم در حقیقت بشکل کره کامل نیست بلکه قسمت قدامی آن برجسته تر از سایر نقاطش میباشد. کره مذکور در قسمت قدامی کاسه چشم قرار دارد و کمی نیز از آن تجاوز میکند برین معنی که قسمت قدامی کره چشم نسبت به لبه های خارجی و تحتانی و داخلی کاسه چشم جلوتر قرار دارد ولی از لبه فوقانی کاسه چشم تجاوز نمیکند تخم چشم. ۲ - سیاهی و سفیدی چشم.
سنگی که بدان آب بخش کنند در سفر چون آب کم گردد. سنگی که در بیابانها چون آب تنگ شود در آوندی می اندازند و به قدری روی آب آب می ریزند تا آن را بپوشاند و سپس هر کسی را به اندازه بهره خود آب می دهند.
مقلة
سیاهی چشم.
مقل.