معتاد به معنای کسی است که به یک چیز یا رفتار خاص عادت کرده و آن را به طور مداوم انجام میدهد. این واژه به نوعی نشاندهنده حالتی است که فرد به دلیل تکرار مداوم، به آن رفتار وابسته میشود. تعبیراتی مانند خوی پذیر و آموخته نیز به این معنا اشاره دارند که فرد به یک عادت دست یافته و آن را به عنوان بخشی از زندگی خود پذیرفته است. زمانی که میگوییم کسی معتاد شده، به این معناست که او به یک عادت یا رفتار خاص خو گرفته و به نوعی تحت تأثیر آن قرار گرفته است. این فرایند میتواند نتیجه تکرار مکرر یک عمل یا رفتار باشد که به مرور زمان به بخشی از شخصیت فرد تبدیل میشود. از طرف دیگر، معتاد کردن به معنای آموزش دادن یا عادت دادن دیگران به یک رفتار خاص است. این عمل به معنای ایجاد وابستگی به یک عمل یا رفتار خاص در فرد دیگر است که میتواند به دلایل مختلفی انجام شود. در نهایت، اعتیاد به عنوان یک موضوع پیچیده، نیاز به درک عمیق و تحلیل دقیق دارد تا بتوان به تبعات و علل آن پی برد.
معتاد
لغت نامه دهخدا
- معتاد شدن؛ عادت کردن. خوی کردن. ( ناظم الاطباء ).
- معتاد کردن؛ بیاموختن. آموخته کردن. عادت دادن. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
|| عادت شده. معمول. مرسوم: جواب استادم نبشته بود، هم به مخاطبه معتاد الی الشیخ الجلیل السید ابی نصر مشکان. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 379 ).
|| ( اِ ) عادت و خوی و رسم. ( ناظم الاطباء ).
- برخلاف معتاد؛ برخلاف رسم و برخلاف عادت و برخلاف معمول. ( ناظم الاطباء ).
|| ( اصطلاح معانی ) در اصطلاح معانی، مقابل غریب. رجوع به اعتیاد و غریب شود.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
۱ - ( اسم ) عادت گیرنده خوگر: فلان معتاد بکشیدن سیگار است. جمع: معتادین. ۲ - ( اسم ) عادت شده: هر کاری که معتاد کسی شود ترکش مشکل است.
ویکی واژه
tossico
کسی که به کاری یا چیزی عادت کرده باشد.
جمله سازی با معتاد
جمع را هست قوت معتاد که نباشد میسر از آحاد
وی همایون نگین خاتم جود که چو حاتم به بذل معتادی
همیشه تا که بود ابر دایه گلشن به شیر شبنم تا هست طفل گل معتاد