مصیبت

مصیبت به معنای مشکلات و سختی‌هایی است که انسان در زندگی با آن‌ها مواجه می‌شود. این واژه در زبان فارسی به عنوان نشانه‌ای از انواع بلاها و گرفتاری‌ها به کار می‌رود و در فرهنگ قرآنی به هر نوع چالشی که فرد را تحت تأثیر قرار می‌دهد، اطلاق می‌شود. به عبارت دیگر، مصیبت می‌تواند شامل رنج‌های روحی و جسمی، از دست دادن عزیزان، مشکلات مالی و بسیاری از دشواری‌های دیگر باشد. این مفهوم نشان‌دهنده این است که زندگی همواره با چالش‌ها و آزمون‌هایی همراه است که انسان را به تفکر واداشته و می‌تواند به رشد روحی و معنوی او کمک کند. در واقع، هر مصیبت می‌تواند فرصتی باشد برای یادگیری و کسب تجربه‌های جدید که در نهایت به تقویت شخصیت فرد منجر می‌شود.

لغت نامه دهخدا

مصیبت. [ م ُ ب َ ] ( ع اِ ) مصیبة. حادثه. سختی و بدبختی و نکبت. محنت و رنج. ( ناظم الاطباء ). بلیه و هر امر مکروه. مکروهی که به آدمی رسد. سختی. ( منتهی الارب ). رنج و سختی و بلا:
بداخترتر از مردم آزار نیست
که روز مصیبت کسش یار نیست.سعدی.هرکه فریادرس روز مصیبت خواهد
گو در ایام سلامت به جوانمردی کوش.سعدی.پرسیدندش که شکرِ چه می گویی، گفت شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه به معصیتی. ( گلستان ).
اگر دندان نباشد نان توان خورد
مصیبت آن بود که نان نباشد.سعدی.قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید. ( گلستان ). گفت تا مصیبت دونشود، یکی نقصان مایه و دیگر شماتت همسایه. ( گلستان ).
تنور شکم دم به دم تافتن
مصیبت بود روز نایافتن.( بوستان ). || اندوه و رنج و ملال. ( ناظم الاطباء ). غم و اندوه که به مردم رسد. اندوه که به کسی رسیده باشد. ( یادداشت مؤلف ). || تعزیت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سوک و تعزیت و عزا و ماتم. ( ناظم الاطباء ). رزیئه. نائبه. نوبه. رزء. صاکمة. مرزئة. نؤبه. رزیة. ( دهار ). مصوبة. ( منتهی الارب ). فاجعه. داغ فرزند یا عزیزی دیگر. فقد کسان و نزدیکان.اندوهی که از مرگ عزیزان حاصل آید. ( از یادداشت مؤلف ). درگذشت خویش یا دوستی یکدل: چنان دیدامیرالمؤمنین... که بگرداند خاطر خود را از جزع براین مصیبتها. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 311 ). نبایستی که به مصیبت آمده بودیمی. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 345 ).مصیبت سخت بزرگ است اما موهبت به بقای خداوند بزرگتر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291 ). به خداوند مصیبت عزیزان آن درد نرسد که بدان کس که بیفایده گوش دارد. ( ازقابوسنامه ).
راست گویی که در مصیبت تو
همه مسعودسعد سلمانند.مسعودسعد.عیسی به حکم رنگرزی بر مصیبتش
نزدیک آفتاب لباس سیاه بود.خاقانی.حقا که در مصیبتت ای نقش ایزدی
حیران و بیخبر شده چون نقش آزرم.خاقانی.گر دل من هوشیارستی دمی
زین مصیبت روی در دیوارمی.عطار.
مصیبة. [ م ُ ب َ ] ( ع اِ ) مصیبت. ( ازمنتهی الارب ). تعزیت. ( آنندراج ). سوک. داغ آنچه موافق طبع نبود، مانند مرگ و جز آن. ( از تعریفات جرجانی ). || مصیبت. سختی. رنج. سختی رسیده به کسی. اندوه ِ رسنده به کسی. ( منتهی الارب ). ج. مصائب. ( ازآنندراج ) ( ناظم الاطباء ). کاری سخت که به کسی رسد. ( ترجمان القرآن جرجانی ص 89 ). || اندوه. ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). غم و اندوه که بر مردم رسد. ج، مصائب، مصیبات. ( مهذب الاسماء ). و رجوع به مصیبت شود.

فرهنگ معین

(مُ بَ ) [ ع. مصیبة ] (اِ. ) سختی، رنج، اندوه. ج. مصائب.

فرهنگ عمید

۱. سختی، رنج.
۲. اندوه.

فرهنگ فارسی

سختی و رنج، اندوه، مصائب ومصاوب ومصیبات جمع
( اسم ) ۱ - رنچ سختی بلا ۲- اندوه. ۳- در گذشت خویشاوند یا دوستی صمیم:... داد آن مظلوم مرحوم ازو بستانی و با شافی فضلات خویش تسفی این مصیبت رسیده حاصل کنی... جمع: مصائب ( مصایب ) مصیبات.

ویکی واژه

tragedia
disastro
مصیبة
سختی، رنج، اندوه.
مصائب.

جمله سازی با مصیبت

ای شمع زردروی، که با اشک دیده‌ای سر خیل عاشقان مصیبت رسیده‌ای
چنگ جود تو در مصیبت مال بر گریبان نخل بندد چاک
از مصیبت‌کده هجر به امید نجات به در کعبه وصلت به پناه آمده‌ایم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال تاروت فال تاروت فال نخود فال نخود فال عشق فال عشق