مشو

مشو

لغت نامه دهخدا

مشو. [ م ُ ] ( اِ ) غله ای است مانند عدس و قوت و منفعت آن نیز همچون قوت و منفعت عدس باشد، و آن بنقه نیز خوانند. ( برهان ) ( از آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). اسم فارسی خلر است. ( فهرست مخزن الادویه ). خلر. ( فرهنگ فارسی معین ).
مشو. [ م َش ْوْ / م َ ش ُوو ] ( ع اِ )( از «م ش و» ) داروی مسهل. ( منتهی الارب ) ( بحر الجواهر )( ناظم الاطباء ). دوای مسهل. تقول: شربت مشواً و مشوّاً... و لاتقل شربت دواء المشی. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

( اسم ) خلر
داروی مسهل 

دانشنامه عمومی

مشو (گیلگمش). مشو نام دو کوه است، این دوکوه دروازه خورشید را می سازند و دو غول ( یکی نر و یکی ماده ) نگهبان آن هستند.
مشو نام این دوغول نیز هست، نیم تن این بیرون خاک و نیم دیگر به هیئت دو کژدم به جهان زیرین خاک راه دارد.

جمله سازی با مشو

غافل مشو ز من که جگر گوشهٔ دلم جویا سرشک از سر مژگان چکیده ام
در کهنسالی ز مرگ ناگهان غافل مشو برگ چون شد زرد از باد خزان غافل مشو
امروز چها باین جفا کش کردی باز این دل خسته را مشوق کردی
غافل مشو از زاری ما ای گل رعنا این اشک جگرگون نگر و چهرهٔ کاهی
گفتی که مشو عاشق دیوانه کند عشقت گر توندهی پندم دیوانه نخواهم شد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال عشقی فال عشقی فال درخت فال درخت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال امروز فال امروز