به فضایی با امکانات مناسب برای زندگی اطلاق میشود که یک یا چند خانواده به عنوان محل اقامت از آن بهرهبرداری میکنند. انواع مسکن شامل خانه، آپارتمان، خانههای سیار و خانههای شناور هستند. با رشد جمعیت جهانی، تأمین مسکن به یکی از مهمترین چالشهای اقتصادی و اجتماعی تبدیل شده است. اکثر دولتها دارای نهادی مشابه وزارت مسکن هستند و سعی میکنند با ارائه وام، به تأمین آن برای شهروندان کمک کنند. به عنوان یک عامل اجتماعی مؤثر بر سلامت شناخته میشود. کمبود یا وجود انواع بیکیفیت میتواند تأثیرات منفی بر سلامت جسمی و روانی افراد داشته باشد. ویژگیهای آن که میتوانند به سلامت جسمی آسیب برسانند شامل رطوبت، قارچ، گرمایش ناکافی و ازدحام بیش از حد هستند. همچنین، مسکن میتواند از طریق قرارگیری در معرض عواملی مانند آسم یا سرب و همچنین از طریق آسیبهای ناشی از نواقص ساختاری، بر سلامت کودکان تأثیر بگذارد؛ به عنوان مثال، کمبود محافظ پنجره یا پوشش رادیاتور.

مسکن
لغت نامه دهخدا
مسکن. [ م َ ک َ / م َ ک ِ ] ( ع اِ ) جای باشش و خانه. ( منتهی الارب ).منزل و بیت. ج، مَساکن. ( اقرب الموارد ). جای سکونت و مقام. ( غیاث ) ( آنندراج ). جای آرام. ( ترجمان القرآن علامه جرجانی ). آرامگاه. ( دهار ). جایباش. مقر. مقام.جای. جایگاه. نشیمن: لقد کان لسباً فی مسکنهم آیة جنتان عن یمین و شمال... ( قرآن 15/34 ).
گردن هر قمریی معدن جیمی ز مشک
دیده هرکبککی مسکن میمی ز دم.منوچهری.مسکن شخص تواست این فلک ای مسکین
جانت را بهتر ازین نیست یکی مسکن.ناصرخسرو.شهر علوم آن که در او علیست
مسکن مسکین و مآب و متاب.ناصرخسرو.در مسکنی که هیچ نفرساید
فرسوده گشت هیکل مسکینم.ناصرخسرو.سرای [ اریارق ] فروگرفتند و درها را مهر کردند وآفتاب زرد را چنان شد که گویی مسکن وی در میان نبود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 288 ). مسکن جز وی خانه ها راگویند و مسکن کلی شهرها را گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). مسکن ایشان [ زاغ و گرگ... ] نزد شارع عام بود.( کلیله و دمنه ). علمای پادشاه را باکوه مانند کنند... مسکن شیر و مار... بود. ( کلیله و دمنه ).
در دیولاخ آز مرا مسکن است و من
خط فسون عقل به مسکن درآورم.خاقانی.دهر نه جای من است بگذرم از وی
مسکن زاغان نه آشیانه باز است.خاقانی.شهری که مسکن و متوطن ایشان بود در حصار گرفتی. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 291 ). مسکن و اسباب و ضیاع در نیشابور داشت و به طوس متوطن بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
مسکن شهری ز تو ویرانه شد
خرمن دهقان ز تو بیدانه شد.نظامی.مرغ کآب شور باشد مسکنش
او چه داند جای آب روشنش.مولوی.گفت او این را اگر سقفی بدی
پهلوی من مر ترا مسکن شدی.مولوی.او را مقام و منزل و مسکن چه حاجت است.سعدی ( گلستان ).- مسکن دادن؛ ساکن کردن. سکنی ̍ دادن. سکونت دادن.
- مسکن داشتن؛ ساکن بودن. مسکن کردن. سکنی گزیدن:
چرا خورشید نورانی که عالم زو شود روشن
گهی مسکن کند خاور گهی در باختر دارد.ناصرخسرو.
فرهنگ معین
(مُ سَ کِّ ) [ ع. ] (اِفا. ) تسکین دهنده، آرام کننده.
فرهنگ عمید
۲. جایگاه.
۱. آرامش دهنده، آرام کننده.
۲. (پزشکی ) ویژگی دارویی که درد را آرام می کند.
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - تسکین دهنده آرام کننده ۲ - دارویی که موجب آرامش و تخفیف آلام روحی یا جسمی شود. یا مسکن درد. دارویی که موجب تخفیف و از بین رفتن دردهای جسمانی شود ضد درد مسکن وجع.
دهی در شهرستان سبزروار
فرهنگستان زبان و ادب
دانشنامه آزاد فارسی
(یا: دَرْدبَر) عامل تسکین دهندۀ درد. داروهای غیرمخدر، مانند آسپیرین، پاراستامولو داروهای غیراستروئیدی ضد التهاب، دردهای اسکلتی ـ عضلانی را تسکین و التهاب را در بافت های نرم کاهش می دهند. درد زمانی احساس می شود که تحریکات الکتریکی از رشته های اعصاب محیطی به طناب نخاعی، و از آن جا به مغز می رسد. بی دردی موقت یا دایم ممکن است براثر تزریق داروی بیهوشی به یک عصب یا قطع آن عصب ایجاد شود. تولید اندورفین ها، مخدرهای طبیعی بدن، را با روش هایی مانند آرمیدگی و پسخوراند زیستی دستکاری می کنند، برای رهایی از درد شدید، مثل دردهای مراحل آخر سرطان، دَردبَرهای مخدر ضروری اند. پژوهشگران امریکایی در ۱۹۶۶ دریافتند که برخی از دردبرها بر زنان مؤثرترند و تسکین طولانی تری ایجاد می کنند.

جملاتی از کلمه مسکن
کز باد او بمسکن خویش آمدند باز گلهای ریخته شده از باد آذری
گر رنجه کنی قدم بپرسیدن من روشن کنی از جمال خود مسکن من
ضمیر روشن تو هست عقل را مسکن رکاب فرخ تو بخت را بود بالین