لغت نامه دهخدا
مستخبر. [ م ُ ت َ ب ِ ] ( ع ص ) خبرجوینده. ( غیاث ) ( آنندراج ). سؤال کننده از خبر. ( اقرب الموارد ).پرسنده. آگاهی پرس. خبرپرس. تفحص کننده. خبرگیرنده.
- مستخبران احوال؛ پرسندگان احوال. ( ناظم الاطباء ). رجوع به استخبار شود.
مستخبر. [ م ُ ت َ ب ِ ] ( ع ص ) خبرجوینده. ( غیاث ) ( آنندراج ). سؤال کننده از خبر. ( اقرب الموارد ).پرسنده. آگاهی پرس. خبرپرس. تفحص کننده. خبرگیرنده.
- مستخبران احوال؛ پرسندگان احوال. ( ناظم الاطباء ). رجوع به استخبار شود.
(مُ تَ بِ ) [ ع. ] (اِفا. ) خبر خواهنده از کسی.
(مُ تَ بَ ) [ ع. ] (اِمف. )کسی که از او خبر جسته شده.
کسی که خبری را جویا شود، خبرگیر، جویای خبر.
خبرگیر، جویای خبر، کسی که خبری راجویاشود
( اسم ) خبرخواهنده ازکسی جمع: مستخبرین.
کسی که از او خبر جسته شده.
خبر خواهنده از کسی.
💡 نه مست جام خدایی، نه مرد مستوری نه مخبری و نه مستخبری، عجب کوری!