مستجیز

لغت نامه دهخدا

مستجیز. [ م ُ ت َ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استجازة. || «جواز»خواهنده، و آن آبی باشد که به مواشی و زراعت دهند. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || اجازت خواهنده. ( آنندراج ). اذن خواهنده. ( اقرب الموارد ):
چه عجب گر خالق این قوم نیز
با تو باشد چون نه ای تو مستجیز.مولوی ( مثنوی ).|| صله طلبنده. ( منتهی الارب ). رجوع به استجازة شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ ) [ ع. ] (اِفا. ) اجازه خواهنده.

فرهنگ عمید

آن که کاری یا چیزی را جایز می داند، جایزداننده.

جمله سازی با مستجیز

💡 چه عجب گر خالق آن عقل نیز با تو باشد چون نه‌ای تو مستجیز

💡 قحط از مصرش بر آمد ای عزیز هین مباش ای شاه این را مستجیز