محفوظی

لغت نامه دهخدا

محفوظی. [ م َ ] ( حامص ) محفوظ بودن. نگهداشته شده بودن. نگهداشتگی. مصونی: پس محفوظی نوع و صورت نشان است که جوهر است و عدد جوهر یکی است هر چند به قسمت دو است، از بهر آنک نوع را صورت یکی است و باز شخص محفوظ نیست. ( شرح قصیده ابوالهیثم ص 6 ). || ( ص نسبی ) منسوب است به محفوظ که نام اجدادی است. ( از انساب سمعانی ).

جمله سازی با محفوظی

نامه ام الکتاب از مصحف روی تو بود لوح محفوظی کز آن آورد قرآن جبرئیل
مگر تو لوح محفوظی که درس غیب از او گیرند و یا گنجینه رحمت کز او پوشند خلعت‌ها
به نقل عباس محفوظی، وی خواسته بود که مقلدانش به علی صافی گلپایگانی رجوع کنند. علی صافی چند ماه پس از مرگ بهجت درگذشت. فرزند دوم وی، علی بهجت، نیز اعلامیه‌ای مبنی بر ادامه کار دفتر او زیر نظر علی صافی صادر کرد.
ز سعد اکبر ای صدر اکابر تو محفوظی بدین اعزاز و اکرام
لوح حافظ لوح محفوظی شود عقل او از روح محظوظی شود
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
نجات
نجات
مأوا
مأوا
چارپايان
چارپايان
مهوا
مهوا