محب

اسم پسرانه محب یک نام عربی با بار معنایی عمیق و زیباست که به معنای دوستدار، مهرورزنده، دوست‌دارنده و عاشق می‌باشد. این نام علاوه بر مفهوم عام مهر و دوستی، در عرفان و تصوف به معنای دوستدار خداوند و سالک راه معنویت نیز به کار می‌رود.

معنی اسم 

اسم محب به معنای دوستدار، مهرورزنده به کسی یا چیزی، دوست‌دارنده و عاشق است. این نام بیانگر کسی است که دارای قلبی سرشار از مهر و دوستی نسبت به دیگران است و با عشق و علاقه به اطرافیان یا اهداف خود نگاه می‌کند. محب شخصی است که صفات مهربانی، دوستی و عشق را در رفتار و کردار خود به نمایش می‌گذارد.

معانی مرتبط با اسم در تصوف و عرفان

در عرفان و تصوف، این نام معنای خاص‌تری پیدا می‌کند و به کسی اشاره دارد که دوستدار خداوند و سالک راه معنویت است. محب به عنوان فردی که با عشق الهی زندگی می‌کند و در جستجوی کمال و نزدیکی به خداوند است، شناخته می‌شود. این معنا نشان‌دهنده روحی بلند، پاک و مشتاق به حقیقت و انس الهی است که از ویژگی‌های برجسته سالکان و عارفان است.

ویژگی‌ها و تاثیرات نام بر شخصیت

این اسم به دلیل داشتن بار معنایی الفت و دوستی، تأثیر مثبتی بر شخصیت فرد دارد و افرادی که این نام را دارند، به عنوان کسانی مهربان، دوست‌داشتنی، وفادار و بخشنده شناخته می‌شوند. این نام نمادی از عشق و مهربانی است که می‌تواند باعث تقویت حس همدلی و ارتباط عمیق با دیگران شود. همچنین، در ابعاد معنوی، این نام نشان‌دهنده فردی با روحی پاک و جویای حقیقت است.

لغت نامه دهخدا

محب. [ م ُ ح َب ب ] ( ع ص ) دوست داشته و محبوب. ( ناظم الاطباء ). محبوب. ( منتهی الارب ).
محب. [ م ُ ح ِب ب ] ( ع ص ) دوست. دوست دارنده. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). دوستدار. دوستار. ج، محبین. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). ولی. مقابل مبغض. ( یادداشت مرحوم دهخدا ):
بادا دل محبش همواره بانشاط
بادا تن عدویش پیوسته ناتوان.فرخی.صد محب اندر محب پیوسته گشت
تا رونده در پی دیوار شد.عطار.گفت جانم از محبان دور نیست
لیک بیرون آمدن دستور نیست.مولوی.عجب مدار که تا زنده ام محب توام
که تا به زیر زمینم بر استخوان ماند.سعدی.که یار موافق بود و محب صادق. ( سعدی ).
گر تیغ برکشد که محبان همی زنم
اول کسی که لاف محبت زندمنم.سعدی.حبیب آنجا که دستی برفشاند
محب ار سر نیفشاند بخیل است.سعدی.چو با حبیب نشینی و باده پیمائی
بیاددار محبان بادپیما را.حافظ.و همیشه محب خیر و صلاح و مرید سداد و صواب بوده. ( تاریخ قم ص 4 ). در کرمینه از درویشان و محبان و متابعان حضرت خواجه ما قدس اﷲ روحه بسیار بودند. ( انیس الطالبین ص 149 ). || امراءةمحب لزوجها؛ زن دوستدار شوهر. امراءة محبة. || بعیر محب؛ شتر مانده و بر جای مانده. ( منتهی الارب ). شتر زانوزده و فروخفته شده و وامانده از رفتار و مانده گردیده از رنج وخستگی و راندگی که بیماری و یا شکستگی در آن پدید آمده باشد و به نشود تا آنکه بمیرد و یا شفا یابد. ( از ناظم الاطباء ).
محب. [ م ُ ح ِب ب ] ( اِخ ) رجوع به ابونصر محب شود.
محب. [ م ُ ح ِب ب ] ( اِخ ) رجوع به سمنون شود.

فرهنگ معین

(مُ حِ بّ ) [ ع. ] (اِفا. ) دوست دارنده، دوستدار.

فرهنگ عمید

دوست دارنده، دوستدار.

فرهنگ فارسی

دوست دارنده، دوستدار
( اسم ) دوست دارنده دوستدار: و همیشه محب خیر و صلاح و مرید سداد و صواب بود. جمع: محبین. یا محب حکمت. فیلسوف.
نرم راننده کودک را

فرهنگ اسم ها

اسم: محب (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: moheb(b)) (فارسی: محب) (انگلیسی: moheb)
معنی: دوستدار، ( در قدیم ) محبت ورزنده به کسی یا به چیزی، دوست دارنده، ( در تصوف ) دوستدار خداوند، سالک

جملاتی از کلمه محب

در محبت خضر راهم گشته بخت واژگون خویش را گم می کنم باشد تو را پیدا کنم
در گلستان محبت غنچه‌ای کم دیده‌ایم همچو زخم تیر، چشم ما به پیکان آشناست