متحیر

کلمه متحیر در زبان فارسی به معنای سرگشتگی، گیجی و سردرگمی است. این واژه از ریشه عربی حیر به معنای بهت و حیرت نشأت گرفته است. هنگامی که فردی در حالتی از متحیر بودن قرار می‌گیرد، به این معناست که او در یک وضعیت نامشخص و بلاتکلیفی به سر می‌برد و نمی‌داند چه تصمیمی باید بگیرد یا چطور عمل کند. این حالت می‌تواند در نتیجه‌ی مواجهه با اطلاعات متناقض یا انتخاب‌های دشوار رخ دهد. در واقع، متحیر شدن نشان‌دهنده‌ی عدم توانایی در تحلیل درست شرایط و پیدا کردن راه‌حل مناسب است. در زندگی روزمره، این احساس می‌تواند به دلایل مختلفی مانند فشارهای اجتماعی، استرس‌های شغلی و یا چالش‌های شخصی به وجود آید و نیاز به تفکر عمیق و زمان برای تصمیم‌گیری صحیح را می‌طلبد.

لغت نامه دهخدا

متحیر. [ م ُ ت َ ح َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) سرگشته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). سرگشته و آشفته و حیران و آواره و رانده از جای. آشفته و سرگردان و سرگشته و حیران و متعجب. ( ناظم الاطباء ): من هرگز بونصراستادم را دل مشغول تر و متحیرتر ندیدم از آن روزگارکه اکنون دیدم. ( تاریخ بیهقی ). [ غازی ] بر سر دو راه آمد یکی سوی خراسان و یکی سوی ماوراءالنهر، چون متحیری بماند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 232 ). من باز گشتم سخت غمناک و متحیر. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 325 ).
ور به جیحون بر از تو بر گردد
متحیر بماندت بر گنگ.ناصرخسرو.من و جهان متحیر ز یکدگر هر دو
پدید و پنهان گشته مرا و او را راز.مسعودسعد.متحیر را خود عزم نباشد. ( اوصاف الاشراف ).
به قیاس در نیایی و به وصف در نگنجی
متحیرم در اوصاف جمال و حسن و زیبت.سعدی.شهری متحدثان حسنت
الامتحیران خاموش.سعدی.و رجوع به تحیر شود.
- متحیر شدن؛ آشفته و سرگردان شدن و سراسیمه گشتن. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ). سرگشته شدن. حیران ماندن: سر حسنک را دیدیم همگی متحیر شدیم و من از حال بشدم. ( تاریخ بیهقی ). چون نامه بخواند و سخت مختصر بود به غایت متحیر شد و غمناک گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 492 ).بیامدم و آنچه شنیده بودم بگفتم و همگان ناامید و متحیر شدند. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 678 ).
ای متحیر شده در کار خویش
راست بنه بر خط پرگار خویش.ناصرخسرو.بدین سبب متحیر شدند بی خردان
برفت خلق چو پروانه سوی هر نفری.ناصرخسرو.اندر این کار متحیر شدند. ( تاریخ بخارا ).
- متحیرکردار؛ سراسیمه و آشفته: پس متفکروار و متحیرکردار پیش تخت شاه رفت. ( سندبادنامه ص 112 ).
- متحیر گشتن ( گردیدن )؛ سراسیمه گشتن. ( یادداشت، به خط مرحوم دهخدا ) متحیر شدن، حیران ماندن. سرگشته شدن: رسول را آوردند و بگذرانیدند بر این تکلفهای عظیم و چیزی دید که در عمر خویش ندیده بود و متحیر گشت. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290 ). یوسف متحیر گشت و بر پای خاست و زمین بوسه داد و گفت توبه کردم و نیز چنین خطا نرود. ( تاریخ بیهقی ادیب ص 254 ). امیر سخت نومید و متحیر گشت. ( تاریخ بیهقی ادیب ص 590 ). یوشع متحیر گشت. ( مجمل التواریخ ). متحیر گشت و گفت تمامی آنچه در دنیا برای آبادانی عالم بکار آید... در این آیت بیامده است. ( کلیله و دمنه ).حجام متحیر گشت. ( کلیله و دمنه ). و رجوع به ترکیب قبل شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ حَ یِّ ) [ ع. ] (اِفا. ) سرگشته، حیران، حیرت زده.

فرهنگ عمید

حیران، سرگردان، سرگشته.

فرهنگ فارسی

حیران، سرگردان، سرگشته
( اسم ) سرگشته سرگردان حیران: متحیر را خود عزم نباشد. جمع: متحیرین. یا ستارگان متحیر.

جمله سازی با متحیر

من اندر او متحیر که هیچ خلق نبود که هیچ از من و از حال من کند انهی
ز بهر آن رخ رنگین چو نقش بر دیبا بمانده ام متحیر چو نقش بر دیوار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال عشق فال عشق فال راز فال راز