مبغض. [ م ُ غ َ ] ( ع ص ) ناپسندیده و مکروه. || دشمن گردانیده شده. ( ناظم الاطباء ). دشمن داشته شده. مورد کینه.
مبغض. [ م ُ غ ِ ] ( ع ص ) کینه جوی. کینه ور. بغوض.صاحب بغض. مقابل محب. ضد محب. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). کینه ور و دشمن. ( ناظم الاطباء ):
دهریی آمد به نزدیک خلیفه ناگهان
بغض دینی مبغضی شوخی پلیدی نابکار.سنائی.ذکر مبغض امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب. ( ناسخ التواریخ کتاب امیرالمؤمنین ص 822 ).
مبغض. [ م ُ ب َغ ْ غ َ ] ( ع ص ) دشمن گردانیده شده. ( ناظم الاطباء ).
(مُ غَ ) [ ع. ] (اِمف. ) ۱ - دشمن داشته، مورد کینه. ۲ - ناپسند داشته، مکروه، ج. مبغضین.
(مُ غِ ) (اِفا. ) کینه ور، دشمن، ج. مبغضین.
دارای دشمنی، کینه ور.
نا پسند، مکروه، دشمن داشته شده، منفور.
ناپسندیده، ومکروه ودشمن داشته شده
( اسم ) ۱ - کینه ور دشمن جمع: مبغضین: ذکر مبغض امیر المومنین علی بن ابی طالب...
دشمن داشته، مورد کینه.
ناپسند داشته، مکروه؛
مبغضین.
کینه ور، دشمن؛
مبغضین.
💡 مهرش مطلب از دل پر بغض و قساوت او را چه کند مبغض مجهول مخبط
💡 مبغض او را ز طبع بد کمان ترک بغض احتمال رفع سمیت ز زهر قاتل است
💡 خود محب و مبغضت را باد اندر روزگار از نعیم خلد راحت، زآتش دوزخ عذاب
💡 تو موسی باش دینپرور که پیش مبغض و اعدا پدید آید به رزم اندر ز چوب خشک صد ثعبان
💡 و بحقیقت درد آن همه زخمها همه مالهای دنیا بر من مبغض گردانید فو رنج نفس و ضعف دل من بدرجتی رسید که اگر حمل آن برپشت چرخ نهند چون کوه بیارامد، وگر سوز آن در کوه افتد چون چرخ بگردد.
💡 هر چند مبغضست و بخیلست و ناکسست حقست و داد ازوست گریزان منم ز داد