( لمحة ) لمحة. [ ل َ ح َ ] ( ع اِ ) اسم است از لمح. ج، لمحات، ملامح. سفکة. ( منتهی الارب ). زمانه اندک که به مقدار قلیل باشد. ( غیاث ). چشم زد: دیگر خصلت از خصال حمیده و خصائص پسندیده اوست که یک لمحة البصر از عمر او... ضایع نماند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 21 ). چون لمحه لحظه فراغی یابد به مطالعه کتب و مجالست فضلا و مؤانست حکما... استیناس جوید. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || دزدیدگی نگاه و پنهان دیدگی. || دیدن در چیزی. یک بار اندک دیدن چیزی را. || درخش.( منتهی الارب ). درخشیدن برق. || شبه و مانند. یقال: فیه لمحة من ابیه. || خوبی. || حُسن ِ روی که آشکار گردد. ( منتهی الارب ).
(لَ حَ یا حِ ) [ ع. لمحة ] (اِ. ) ۱ - زمان کم. ۲ - یک بار و با شتاب به چیزی نگاه کردن. ج. لمحات.
۱. لحظه، دم، زمان کوتاه.
۲. [قدیمی] یک بار نگریستن.
۳. [قدیمی] باشتاب به چیزی نظر کردن.
یکبارنگریستن، باشتاب بچیزی نظرکردن
۱ - ( مصدر ) یک بار اندک دیدن چیزی را. ۲- ( اسم ) نگرش دزدکی. ۳- چشم زد. ۴- مدتی اندک: چون لمحه ای لحظ. فراغی یابد بمطالع. کتب و مجالست فضلا و موانست حکما... استیناس جوید. ۵- ( مصدر ) درخشیدن ( برق ). ۶- ( اسم ) درخش.
لمحة
زمان کم.
یک بار و با شتاب به چیزی نگاه کردن.
لمحات.
💡 لحظه ای ننشسته دیدم گشت با انده قرین لمحه ای نگذشته دیدم گشت با غم توأمان
💡 یک لمحه دلم شاد نکردی ز رخ خود یک لحظه تنم بار ندادی ببر خویش
💡 لحظه ای از عشق آن رانی به گردون صد نفیر لمحه ای از هجر آن رانی به انجم صد فغان
💡 هر لمحه به ابصار پی جلوه در آئی هر لحظه به آثار رخ خود بنمائی
💡 به عادت اینکه در هر لمحه مژگان می زنی برهم کف افسوس باشد چشم خواب آلود غفلت را
💡 از تو عشاق بیک لمحه جدائی نکنند زآنکه چون حسن و نظر جمله به تو متصلند