قوام

اسم قوام یک نام پسرانه عربی است که معنای آن بسیار مثبت و مرتبط با ثبات، استحکام و پایداری است. این نام در فرهنگ‌های اسلامی و عربی کاربرد فراوانی دارد و به عنوان نمادی از قدرت، استواری و نظم شناخته می‌شود.

معانی اسم

ثبات و استحکام: قوام به معنای پایداری، ثبات و استحکام است. این کلمه بیانگر حالتی است که چیزی یا کسی در جای خود محکم و مقاوم باشد و در برابر فشارها و مشکلات تغییر نکند.  این مفهوم نه تنها به معنای فیزیکی استحکام اشاره دارد، بلکه به ثبات در افکار، احساسات و رفتار نیز مرتبط است. افراد دارای این نام معمولاً به عنوان کسانی شناخته می‌شوند که می‌توان به آن‌ها اعتماد کرد و در مواقع دشوار، به آن‌ها تکیه کرد.

استواری و پابرجایی: این نام نشان‌دهنده فردی است که از نظر شخصیتی و رفتاری استوار و پابرجا است؛ کسی که در تصمیمات و اصول خود ثابت‌قدم و مقاوم می‌ماند. چنین فردی معمولاً در مواجهه با چالش‌ها و ناملایمات، قدرت و اعتماد به نفس خود را حفظ می‌کند و به عنوان یک الگو برای دیگران شناخته می‌شود.

ویژگی‌های شخصیتی

این نام بیانگر فردی است که از نظر روحی و اخلاقی قوی و استوار است و می‌تواند تکیه‌گاه خوبی برای دیگران باشد. آن‌ها به خوبی می‌توانند در موقعیت‌های بحرانی دیگران را حمایت کنند و به عنوان یک مشاور و دوست قابل اعتماد عمل کنند.

لغت نامه دهخدا

قوام. [ ق َ ] ( ع اِمص )راستی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || عدل. ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || اعتدال.( اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ): و الذین اذا انفقوا لم یسرفوا و لم یقتروا و کان بین ذلک قواما.( قرآن 67/25 ). || استواری و پایداری. ( ناظم الاطباء ). || ( اِ ) بالای مردم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): قوام الرجل؛ قامته و حسن طوله. ( اقرب الموارد ). || مایه زیست. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || قوام الامر؛ بندش و نظام کار. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( از اقرب الموارد ). || فلان قوام اهله؛ فلان کسی است که برپا میدارد شأن اهل خود را یعنی شأن آنها بسته به وجود اوست. ( ناظم الاطباء ). || اصل چیزی. ( آنندراج ). || بقایای چیزی. || شکل و هیأت چیزی. ( ناظم الاطباء ). || ( اِمص ) ستبری و تنگی آب. ( ذخیره خوارزمشاهی ). || غلظت و بستگی شایسته در شربت ها.
- بقوام آوردن؛ جوشانیدن که تا به حد عسل و بیشتر و کمتر زفت شود. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- قوام آمدن شربت؛ دارای بستگی و غلظت شایسته شدن. ( ناظم الاطباء ): و چندان بر آتش بگذارند که قوام پالوده گیرد. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
قوام. [ ق َوْ وا ] ( ع ص، اِ ) نیکوقامت. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ): رجل قوام؛ مرد نیکوقامت. ( منتهی الارب ). الحسن القامه و القوی علی القیام بالامر. || امیر. ج، قوامون. ( از اقرب الموارد ). || سرپایی. ( یادداشت مؤلف ): و اکثر مایعرض [ الدوالی ] یعرض للفیوج و المشاة و الحمالین و القوامین بین ایدی الملوک. ( قانون ابوعلی سینا ).
قوام.[ ق ِ ] ( ع ص، اِ ) قوام الامر؛ آنچه امر بدان قائم باشد و مایه درستی و آراستگی آن بود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). نظام الامر و عماده و ملاکه الذی یقوم به. ( اقرب الموارد ). نظام و اصل چیزی. ( آنندراج ). انتظام و نظم: فلان قوام اهله؛ فلان کسی است که برپا میدارد شأن اهل خود را. ( ناظم الاطباء ). || آنچه از قوت که مایه قوام انسان است. ( از اقرب الموارد ).رجوع به قیام و قَوام شود. || ( مص ) بر قوام کار بودن؛ مواظب امر بودن. ( فرهنگ فارسی معین ).
قوام. [ ق ُ ] ( ع اِ ) بیماریی است در پای گوسفند. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ).
قوام. [ ق ُوْ وا ] ( ع ص، اِ ) ج ِ قائم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). رجوع به قائم شود.

فرهنگ معین

(قِ ) [ ع. ] (اِ. ) آن چه که کاری یا چیزی به آن قائم باشد.
(قَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - مایة زیست. ۲ - اصل چیزی. ۳ - اعتدال. ۴ - عدل. ۵ - استواری، استحکام. ۶ - راستی.

فرهنگ عمید

= قائم
۱. آن که یا آنچه چیزی به آن قایم باشد، پایه، ستون.
۲. نظام.
۱. استواری و پایداری.
۲. غلظت.

فرهنگ فارسی

احمد ملقب به قوام السلطنه ( و. ۱۲۴۹ ه ش. - ف. تهران ۱۳۳۴ ه ش. ) وی در دربار مظفرالدین شاه سمت دبیری مخصوص و ریاست دفتر را داشت و فرمان مشروطیت بخط او نوشته شده. قوام در دوره احمد شاه مدتی والی خراسان بود و پس از تشکیل کابینه سید ضیائمحبوس شد و سپس در زمان شاه مذکور نخست وزیر گردید ( ۱۳٠۱ -۱۳٠٠ ه ش. ) و چون سردار سپه به نخست ویری رسید قوام از کار برکنار شد و سپس مجبور بترک ایران گردید. پس از شهریور ۱۳۲٠ فعالیت های سیاسی را مجددا آغاز کرد و مکرر نخست وزیر شد ( ۱۳۳۱ -۱۳۲۶ -۱۳۲۵ -۱۳۲۴ -۱۳۲۱ - ). آخرین بارفقط ۴ روز نخست وزیر بود و بر اثر حوادث ۳٠ تیر ۱۳۳۱ از کار برکنار شد. وی ببیماری قلبی در گذشت.
دهی از دهستان بهمن شیر بخش مرکزی شهرستان آباده.

فرهنگ اسم ها

اسم: قوام (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: qavām) (فارسی: قَوام) (انگلیسی: ghavam)
معنی: استواری، استحکام

فرهنگستان زبان و ادب

{consistency} [مهندسی بسپار] خاصیتی نشانگر مقاومت ماده یا آمیزه در برابر شارش که ترکیبی از چند ویژگی قابل اندازه گیری مانند گران روی، نقطۀ تسلیم و روان وَردی است

ویکی واژه

آن چه که کاری یا چیزی به آن قائم باشد.
مایة زیست.
اصل چیزی.
اعتدال.
عدل.
استواری، استحکام.
راستی.

جملاتی از کلمه قوام

قوامی تا جهان باشد نباشد نان پزی چون تو که نان شکر تو برخوان شرع مصطفی باشد
چرخ و ماهی، نه، نیستی تو، از آنک نیست این هر دو را قوام و قرار
بود دو چیز بهر روزگار و در هر جای ستون بیت سعادت قوام نسل بشر
امیر عالم عادل محمد محمود قوام دولت و دین محمد مختار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال نخود فال نخود فال حافظ فال حافظ فال زندگی فال زندگی