قاطع

قاطع به عنوان یک مفهوم کلیدی در زندگی فردی و اجتماعی انسان‌ها، نمایانگر تصمیم‌گیری‌های محکم و جدی است که بر اساس ارزش‌ها، باورها و اصول اخلاقی فرد اتخاذ می‌شود. در واقع،  به معنای توانایی در اتخاذ تصمیمات درست و انجام اقداماتی است که به تحقق اهداف و آرمان‌ها کمک می‌کند. این ویژگی در بسیاری از جنبه‌های زندگی، از جمله در روابط شخصی، محیط کار و جامعه، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. همچنین به معنای ایستادگی بر سر اصول و نظرات خود، در عین احترام به نظرات دیگران است. این ویژگی باعث می‌شود تا فرد بتواند در مواجهه با چالش‌ها و مشکلات به راحتی تصمیم‌گیری کند و به راه‌حل‌های مؤثری برای مشکلات دست یابد. همچنین، قاطعیت به فرد کمک می‌کند تا مرزهای خود را مشخص کند و از نفوذ منفی دیگران بر روی تصمیماتش جلوگیری کند. در دنیای پیچیده امروز، جایی که فشارها و تقاضاهای مختلف از سوی اطرافیان وجود دارد، قاطعیت به عنوان یک سلاح مهم به شمار می‌رود. افرادی که قاطع هستند، به طور معمول از اعتماد به نفس بالایی برخوردارند و توانایی برقراری ارتباط مؤثر با دیگران را دارند. در نتیجه، نه تنها به بهبود کیفیت زندگی فردی کمک می‌کند، بلکه بر روابط اجتماعی و حرفه‌ای نیز تأثیر مثبت می‌گذارد و به ایجاد فضایی سالم و سازنده در جامعه می‌انجامد.

لغت نامه دهخدا

قاطع. [ طِ ] ( ع ص ) برنده. جداکننده. تیز و بران. ( ناظم الاطباء ):
کید قاطع مگو که واصل ماست
کید چون گردد آفتاب منیر.خاقانی.- برهان قاطع؛ حجة قاطع. حجتی که شبهه و شک را میبرد: منکران توحید و تمجید باریتعالی را به برهان قاطع شمشیر مسخر گردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
خطی که یار تراشید و نو برون آورد
شد آصفی پی قطع تو حجة قاطع.خواجه آصفی ( از آنندراج ).- لبن قاطع؛ شیر ترش زبان گز. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ).
|| ( اِ ) آلت قطع. ( ناظم الاطباء ). گازی که بدان جامه و چرم و جز آن برند. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مقطع. شکلی که بدان قطع کرده شود. ( ناظم الاطباء ).
|| نوعی دیگر از آهن است که آب میگیرد و از آن تیغهای رومی و سقلابی و آلت زرگران و نجاران میسازند و این نوع را قاطع خوانند. ( معرفة الجواهر ).
قاطع. [ طِ ] ( ع ص ) از مرغان، که به گرم سیر و سردسیر روند در موقعی معلوم از سال، خلاف آید. ج، قواطع.
قاطع. [ طِ ] ( اِخ ) طایفه ای از قبیله بنی طرف از قبائل عرب خوزستان. ( جغرافیای سیاسی کیهان ص 92 ).

فرهنگ معین

(طِ ) [ ع. ] (اِفا. ) برنده، قطع کننده.

فرهنگ عمید

۱. [مجاز] تغییرناپذیر.
۲. قطع کننده، برنده.
۳. تیز، بران.
۴. محکم، استوار.

فرهنگ فارسی

قطع کننده، برنده، تیز، بران، قطاع جمع، قاطع الطریق: قاطع طریق، راهزن
۱ - ( اسم ) برنده جدا کننده بران جمع: قاطعین. یا حجت ( دلیل ) قاطع. یا قاطع رحم. کسی که خویشی را ببرد و پیوند قرابت بگسلد. یا قاطع طریق. راه بر راهزن جمع: قطاع طریق قاطعان طریق ۲ - آلت قطع گازی که بدان جامهچرم و جز آنرا برند ۳ - خطی که یک دایره را قطع کند ۴ - نوعی آهن است که از آن تیغهای رومی و سقلابی و آلت زرگران و نجاران می سازند. یا قاطع بودن. قطع داشتن یقین داشتن.
طایفه از قبیله بنی طرف عرب خوزستان

جملاتی از کلمه قاطع

زان روز باز حجت عدل تو قاطع است کامد زبان خنجر تو در محاوره
ای داوری که دعوی پاکیزه گوهری تیغ تو را به حجت قاطع مبرهن است
برهان دولتت همه شمشیر قاطع است وان مخالفت همه تزویرو مکر وفن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم