فواحش

لغت نامه دهخدا

فواحش. [ ف َ ح ِ ] ( ع ص، اِ ) ج ِ فاحشه. زنان زناکار. ( یادداشت مؤلف ). روسپیان. || زشت کرداریها. بدکرداریها. ( فرهنگ فارسی معین ).

فرهنگ معین

(فَ حِ ) [ ع. ] (ص. ) جِ فاحشه.

فرهنگ عمید

= فاحشه

فرهنگ فارسی

جمع فاحشه
( صفت اسم ) جمع فاحشه ۱ - زشت کاریها بد کرداری ها ۲ - روسبیان.

جمله سازی با فواحش

اما علاج عملی آن بود که خیرات و طاعات خویش را همچنان پنهان دارد که کسی فواحش و معاصی پنهان دارد تا عادت کند به قناعت کردن اندر طاعت کردن به علم حق تعالی و این اندر ابتدا دشوار بود، ولیکن چون جهد کند بر وی آسان شود و لذت اخلاص و مناجات بیابد و چنان شود که اگر خلق نیز بینند وی خود از خلق غافل باشد.
عبداللّه گوید که پیغامبر صَلَواتُ اللّهِ وَسَلامُهُ عَلَیْهِ گفت هیچکس نیست رشکن تر از خدای تعالی و از رشکست که فواحش پنهان و آشکارا حرام کرد.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
همچنین
همچنین
وارونه
وارونه
ایده آل
ایده آل
محسن لرستانی
محسن لرستانی