فضوح

لغت نامه دهخدا

فضوح. [ ف ُ ] ( ع مص ) رسوائی. ( منتهی الارب ). آشکار کردن بدی کسی را. ( از اقرب الموارد ). فضاحت. فضیحت. فضیحة:
کوهها را هست زین طوفان فضوح
کو امانی ؟ جز که در کشتی نوح.مولوی.
فضوح. [ ف َ ] ( ع ص ) رسوا. ( منتهی الارب ). مفتضح. ( از اقرب الموارد ). شتم است مر عربان را. ( منتهی الارب ): رجل فضوح؛ ای مفتضح. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(فُ ) [ ع. ] (اِمص. ) رسوایی، بدنامی.

فرهنگ عمید

رسوایی، بدنامی.

فرهنگ فارسی

( اسم ) رسوایی بد نامی.
رسوا. مفتضح

ویکی واژه

رسوایی، بدنامی.

جمله سازی با فضوح

💡 کوهها را هست زین طوفان فضوح کو امانی جز که در کشتی نوح

💡 از گر آن احمقان طوفان نوح کرد ویران عالمی را در فضوح

💡 هواک الکاس الذی لاتستفت فیها ولاتخفی الهوی خوف الفضوح