فروماندگی

لغت نامه دهخدا

فروماندگی. [ ف ُ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) عجز. ( یادداشت بخط مؤلف ). درماندگی و بیچارگی. ( آنندراج ):
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن.سعدی. || احتیاج. ( آنندراج ):
بلی تخم در خاک از آن می نهد
که روز فروماندگی بردهد.سعدی. || تقصیر. ( یادداشت بخط مؤلف ). کوتاهی در کار و وظیفه:
نگویم بزرگی و جاهم ببخش
فروماندگی و گناهم ببخش.سعدی.|| حیرت و سرگردانی. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فروماندن شود.

فرهنگ معین

( ~. دِ ) (حامص. ) ۱ - بیچارگی، ناتوانی. ۲ - درنگ.

فرهنگ عمید

۱. درماندگی، بیچارگی.
۲. ناتوانی.

فرهنگ فارسی

۱ - انتظار ۲ - درنگ ۳ - درماندگی عجز ۴ - نیازمندی بینوایی ۵ - دلشکستگی یاس.

ویکی واژه

بیچارگی، ناتوانی.
درنگ.

جمله سازی با فروماندگی

به فریاد جان من خسته رس ز لطفت به روز فروماندگی
درون فرو ماندگان شاد کن ز روز فروماندگی یاد کن
منم ناامید و به درگاه تو امیدم به روز فروماندگیست
بیهوده رفتنم ز فروماندگی به است تا خضر نیست رهبری خویش می کنیم
آخر از کار خویش مضطر ماند وز فروماندگی به جان درماند
شکرانه نیروی خداوندی خویش بر عجز و فروماندگی من بخشای
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال احساس فال احساس فال نوستراداموس فال نوستراداموس فال ماهجونگ فال ماهجونگ فال کارت فال کارت