غنوده

لغت نامه دهخدا

غنوده. [ غ ُ دَ / دِ ] ( ن مف / نف ) در خواب شده. ( برهان قاطع ). خفته. رجوع به غنودن شود:
همانا که برگشت پیکار ما
غنوده شد آن بخت بیدار ما.فردوسی.جهان گشت ویران ز کردار اوی
غنوده شد آن بخت بیدار اوی.فردوسی.خروس غنوده فروکوفت بال
دهل زن بزد بر تبیره دوال.نظامی.|| بعضی بمعنی نیم خواب گفته اند. ( برهان قاطع ). چرت زننده. به خواب سبک رفته: وَسنان؛ غنوده و خوابناک. ( منتهی الارب ). || آرمیده. ( برهان قاطع ). آسوده. آرامش یافته. رجوع به غنودن شود.

فرهنگ معین

(غُ دِ ) (ص مف. ) ۱ - به خواب رفته. ۲ - آسوده.

فرهنگ عمید

غنویده، خوابیده، خفته، آرمیده.

فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - به خواب رفته ۲ - آسوده آرمیده ۳ - مانده خسته ۴ - مرده.

ویکی واژه

به خواب رفته.
آسوده.

جمله سازی با غنوده

💡 بچشم لطف نگر در عروس خاطر من غنوده در تتق مدح تو چو خاتونی

💡 طفلی بودم غنوده بر بستر ناز برخاست ز دور نغمه های دمساز

💡 اینک فنا به بالین، افسانه گو در آمد ای چشم ناغنوده، خواب گران مبارک

💡 شوخی که کفش بر س‌ر خاقان نمی‌زند ما صدهزار شب به کنارش‌ غنوده‌ایم

💡 داری کجا ز حالت شب های ما خبر بیدار ما ز درد وتوفارغ غنوده ای

💡 زبان مرغ بتکبیر باز و ما خاموش دو چشم نرگس بیدار و ما غنوده بخواب

ضمیمه یعنی چه؟
ضمیمه یعنی چه؟
روله یعنی چه؟
روله یعنی چه؟
فال امروز
فال امروز