غلی

لغت نامه دهخدا

غلی. [ غ َل ْی ْ ] ( ع مص ) جوشیدن. ( منتهی الارب ) ( ترجمان علامه جرجانی ) ( تاج المصادر بیهقی ). غلیان: غلی قدر؛ جوشیدن دیگ. ( از منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). غلت القدر غلیاً و غلیاناً، جاشت و ثارت بقوة الحرارة،و لایقال غلیت. ( اقرب الموارد ). قال اﷲ تعالی: کالمهل یغلی فی البطون کغلی الحمیم. ( قرآن 45/44 و 46 ).
غلی. [ غ َ لی ی ] ( ع ص، اِ ) نرخ گران. منه: بعته بالغلی؛ ای بالغلاء. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). غالی. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ معین

(غَ ) [ ع. ] (مص ل. ) جوشیدن.

فرهنگ عمید

جوشیدن، جوشیدن مایع در دیگ.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) جوشیدن.

فرهنگ اسم ها

اسم: غلی (پسر) (عربی) (تلفظ: qoli) (فارسی: غلي) (انگلیسی: gholi)
معنی: جوشیدن، غلی

ویکی واژه

جوشیدن.

جمله سازی با غلی

در فکر صفای شیشه غلیان چند؟ در فکر صفای شیشه دل هم باش!
یک جمال از جودت و صد فرق خاکی بر مراد یک شراب از لطفت و صد ربع مسکون پر غلیل
گاهی مقیاس چگالی قدیمی تر دیده می‌شود، با اسید نیتریک غلیظ مشخص شده به عنوان ۴۲ درجه.
آن آب قوی بین که بجوشد ز تک حوض گویی که مگر روح زمین در غلیانست
نه هرچه با پر باشد ز مرغ باز بود که موش خوار و غلیواژ نیز پر دارد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
وارونه
وارونه
گوت
گوت
حدس
حدس
ارکان
ارکان