وصیت بی که تخت و تابوتم له عه ر عه ر که ن
حه تی عاله م بزانی من شه هیدی قامه تی یارم
شمارا وصیت می کنم که تابوتم را از چوب عرعر تهیه کنید تا همه جهانیان بدانند من کشته ی بلندی قامت یارم هستم.
وصیت بی که تخت و تابوتم له عه ر عه ر که ن
حه تی عاله م بزانی من شه هیدی قامه تی یارم
شمارا وصیت می کنم که تابوتم را از چوب عرعر تهیه کنید تا همه جهانیان بدانند من کشته ی بلندی قامت یارم هستم.
عرعر. [ ع َ ع َ ] ( اِ صوت ) بانگ خر.صدای الاغ. ( فرهنگ فارسی معین ). بانگ درازگوش. آواز خر. ( فرهنگ لغات عامیانه ). اسم صوت خر. حکایت صوت خر. نقل صوت خر. نهیق. غان غان. || در فارسی به معنی مطلق آواز نیز هست. ( آنندراج ):
صوفی است خر و مرید صوفی خرخر
نبود عجب ار خری بود رهبر خر
از عرعر صوفی که بود عرعر خر
در رقص آیند صدهزاران سر خر.میرمحمد زمان طاهری ( از آنندراج ).عرعر او زینت باغ جهان
مغز سرش ماحضر خواجگان.محمد قلی سلیم ( از آنندراج ).
عرعر. [ ع َ ع َ ] ( ع اِ ) درخت سرو کوهی است. گویند میان آن درخت و نخل خرما عداوت است و یک جا نرویند.