عرعر

عرعر

وصیت بی که تخت و تابوتم له عه ر عه ر که ن
حه تی عاله م بزانی من شه هیدی قامه تی یارم

شمارا وصیت می کنم که تابوتم را از چوب عرعر تهیه کنید تا همه جهانیان بدانند من کشته ی بلندی قامت یارم هستم.

لغت نامه دهخدا

عرعر. [ ع َ ع َ ] ( اِ صوت ) بانگ خر.صدای الاغ. ( فرهنگ فارسی معین ). بانگ درازگوش. آواز خر. ( فرهنگ لغات عامیانه ). اسم صوت خر. حکایت صوت خر. نقل صوت خر. نهیق. غان غان. || در فارسی به معنی مطلق آواز نیز هست. ( آنندراج ): 
صوفی است خر و مرید صوفی خرخر
نبود عجب ار خری بود رهبر خر
از عرعر صوفی که بود عرعر خر
در رقص آیند صدهزاران سر خر.میرمحمد زمان طاهری ( از آنندراج ).عرعر او زینت باغ جهان 
مغز سرش ماحضر خواجگان.محمد قلی سلیم ( از آنندراج ).
عرعر. [ ع َ ع َ ] ( ع اِ ) درخت سرو کوهی است. گویند میان آن درخت و نخل خرما عداوت است و یک جا نرویند. 

فرهنگ عمید

صدای الاغ.
درختی خودرو و بلند با برگ های مرکب که پوست آن مصرف دارویی دارد، ابهل، وهل، سرو کوهی.

فرهنگ فارسی

اسم صوت، بانگ الاغ، درختی است زیباوتناور، بلندیش تا۲٠مترمیرسد، برگهایش بزرگ ومرکب ازبرگچه های بسیار، برگ وگلش بدبواست
مابین دو سوراخ بینی زهار و بن آن

فرهنگستان زبان و ادب

{Ailanthus} [زیست شناسی- علوم گیاهی] سرده ای درختی یا درختچه ای از عَرعَریان که در نواحی گرمسیری و نیمه گرمسیری پراکنده است؛ برگ های این گیاهان متناوب با برگچه های کوچک و میوۀ آنها معمولاً مانند میوۀ افرا بال دار است
عرعر

جملاتی از کلمه عرعر

پای عرعر منشین و ثمر از بید مخواه رو تو در سایه نخلی که بچینش رطب
گر ببارد نفسی ابر عطا و کرمش بگذرد از سر شمشاد و ز عرعر نرگس
خر عرعر و کبک از لب پرخنده زند دم از قهقهه فرق است فراوان غثیان را
دیده ی نرگس بچمن عرعری همچو سهی سرو روانش ندید
بزرگ بتکده ای پیش و درمیانش بتی بحسن ماه ولیکن بقامت عرعر
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم