عبید، نامی عربی است که در تاریخ و متون مذهبی و قرآنی به کار میرود. این نام به معنای مطیع و فرمانبردار است و در واقع به مفهوم بنده و عبد اشاره دارد. در فرهنگ اسلامی، عبید به عنوان نمادی از بندگی و تسلیم در برابر خداوند شناخته میشود. این واژه به خوبی نشاندهنده رابطه خاص انسان با خالقش است و اهمیت اطاعت و عبادت را در زندگی مسلمانان به تصویر میکشد. در واقع، عبید نه تنها یک نام، بلکه نشاندهنده وضعیت روحی و معنوی فردی است که در پی رضایت خداوند و بندگی اوست. این مفهوم در متون دینی و تاریخی نیز به چشم میخورد و به نوعی به عمق ارتباط انسان با ایمان و اعتقاداتش اشاره دارد.
عبید
لغت نامه دهخدا
بنده زاده آن خداوند مجید
زاده از پشت جواری و عبید.( مثنوی ).
عبید. [ ع َ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان یخاب بخش طبس شهرستان فردوس واقع در 130هزارگزی شمال خاوری طبس. ناحیه ای است کوهستانی و گرمسیر و خشک و37 تن سکنه دارد آب آن از قنات تأمین میشود و محصولات آن غلات و ذرت است. اهالی به کشاورزی اشتغال دارندراه مالرو دارد. ( از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9 ).
عبید. [ ع َ ] ( اِخ ) ابن ابرص بن عوف بن جشم الاسدی از مضر. شاعر و از بزرگان و حکمای زمان جاهلیت بوده. وی یکی از اصحاب مجمهرات است که در طبقه دوم از معلقات است. معاصر امراء القیس بود و او را مناظرات و مناقضاتی با وی است. عمری دراز کرد. وی در حدود سال 25 هَ. ق. بدست نعمان بن منذربه قتل رسید. ( از الاعلام زرکلی ) ( از ریحانة الادب ).
عبید. [ ع ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن احمدبن خردادبه. رجوع به به ابن خرداذبه ابوالقاسم و نیز الاعلام زرکلی شود.
عبید. [ ع ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن بکربن کلاب از بنی عامربن صعصعه از عدنانیه. جدی جاهلی است. ( از الاعلام زرکلی ).
عبید. [ ع ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن حصین بن معاویةبن جندل نمیری. از مردم مضر است و شاعر و از فحول محدثین است. وی از شترچرانان و بادیه نشین های بصره بود. با جریر و فرزدق معاصر بود و فرزدق را برتر میدانست و جریر او را سخت هجو کرد. وی در حدود سال 90 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبید. [ ع ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن شریة الجرهمی در حکمت و خطابت و ریاست در شمار قدما است و نخستین کس است از اعراب که کتاب تصنیف کرد. اصلش از یمن است و در صنعاء اقامت گزیده جاهلیت را درک کرده معاویه درخلافت خود او را بشام خواند و از اخبار عرب و پادشاهان آن قوم از وی جویا شد وی پاسخ گفت از طرف معاویه او را مأمور تدوین اخبار ساخت و او دو کتاب نوشت یکی کتاب الملوک و الاخبار الماضین و دیگری کتاب الامثال. وی به سال 67 هَ. ق. درگذشت. ( از الاعلام زرکلی ).
عبید. [ ع ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن عبرةبن زهران از شنوءة الازد از قحطان. جدی جاهلی و از نسل جنادةبن ابی امیه است. ( از الاعلام زرکلی ).
عبید. [ ع ُ ب َ ] ( اِخ ) ابن عدی بن کعب از بنی سلمه از خزرج از قحطان جد جاهلی است. از نسل او است بعضی از صحابه. ( از الاعلام زرکلی ).
فرهنگ معین
(عَ ) [ ع. ] (اِ. ) جِ عبد، بندگان.
فرهنگ عمید
۱. = عبد
۲. فرمان بردار، مطیع.
فرهنگ فارسی
مصغرعبد، بنده کوچک
( اسم ) بنده کوچک.
ابن مالک بن سوید از جذام از قحطانیه جدی جاهلی است از اعقاب او هستند بنو اسیر و طائفه ای از ایشان در حوف باف بودند
فرهنگ اسم ها
معنی: فرمان بردار، مطیع، عبد، بنده
دانشنامه آزاد فارسی
مرکز استان کوردوفان شمالی، در سودان، با ۲۲۸,۱۰۰ نفر جمعیت (۱۹۹۳). در مرکز سودان، در فلات کوردوفان، واقع شده است و با راه آهن به خارطوم، در فاصلۀ ۳۰۰کیلومتری جنوب غربی، و پورت سودان متصل می شود.
ویکی واژه
بندة کوچک.
جملاتی از کلمه عبید
عبید از کرم یار بر مدار امید که لطف شامل او بس امیدگاه مرا
میمک، زین الکش و سیف ابوعبیده در حال حاضر تحت کنترل ایران است.
عبید ار گدائی غنیمت شمار وگر پادشاهی گدائی طلب