طاس

واژه‌ی طاس در اصل، شکل عربی‌شده‌ی تاس فارسی است. فارسی‌زبانانی که با زبان عربی آشنایی داشتند، این واژه را با حرف طاء نوشتند و به مرور زمان، همین شکل نوشتاری رواج یافت. در فرهنگ‌هایی مانند غیاث‌اللغات به این موضوع اشاره شده و همچنین ارتباطی با واژه‌هایی مانند طپیدن و طلا در معنای طشت کلان و گهری برقرار گردیده است.

در متونی چون منتخب از طاس به عنوان ظرفی برای نوشیدن آب و شراب یاد شده، اما هیچ اشاره‌ای به معرب بودن آن نشده است. در شرح نصاب نیز تأکید شده که این واژه از لغات مولد محسوب می‌شود؛ یعنی ریشه‌ی عربی ندارد، بلکه از زبان‌های دیگر وارد عربی شده است. جمع این واژه در عربی به صورت طاسات به کار می‌رود و در منابعی مانند لغتنامه‌ی اسدی و مهذب‌الاسماء به واژه‌های هم‌معنای دیگری مانند پنگان، فنجان، اجانة، جام و آوند شراب اشاره شده است. در فرهنگ دهار و منتهی‌الارب نیز طاس به عنوان ظرفی برای آشامیدن و یا نوشیدن شراب تعریف شده و برابرنهادی مانند مکّوک برای آن ذکر گردیده است. به طور کلی، این واژه در زبان فارسی و عربی به معانی پیاله و تشت نیز به کار رفته و کاربرد گسترده‌ای در متون کهن داشته است.

لغت نامه دهخدا

طاس. ( اِ ) در اصل فارسی تاس است، فارسی زبانان عربی دان به طاء نویسند و رواج گرفت، از عالم طپیدن و طلا به معنی طشت کلان و گهری. ( غیاث اللغات ). و در منتخب نوشته ظرفی که درو آب و شراب خورند و هیچ نگفته که معرب است و در شرح نصاب نوشته که: طاس از لغات مولد است یعنی عربی نیست بلکه از آن گرفته اند. ( غیاث اللغات ). ج، طاسات. ( مهذب الاسماء ). پنگان. ( لغتنامه اسدی ). فنجان. اجانة. ظرفی که در آن آشامند. ظرف شراب. جام. آوند شراب. ( دهار ). مکّوک؛ طاس که بدان آب خورند. ( منتهی الارب ). پیاله. تشت. طشت:
تو چه پنداریا که من ملخم
که بترسم ز بانگ سینی و طاس.خسروی.سیه چهره و ریش کافورگون
دو چشمش بمانند دو طاس خون.فردوسی.یکی طاس پر گوهر شاهوار
ز دینار چندی ز بهر نثار.فردوسی.همان هر چه زرین به پیش اندر است
اگر طاس و جام است وگر مجمراست.فردوسی.بجوشید بر هر دو جوشن زخشم
چو دوطاس خون کرده از کینه چشم.فردوسی.بگفت این و از بارگه شد برون
دو چشمش بمانند دو طاس خون.فردوسی.سنگی زده است پیری بر طاس عمر تو
کان را بهیچ روی نیارد کس التیام.ناصرخسرو.اینت مسکر حرام کرد چو خوک
وانت گفتا بجوش و پر کن طاس.ناصرخسرو.این طاس خالی از من و آن کوزه ای که بود
پارینه پر ز شهد مصفی از آن تو.وحشی. || درفارسی ظرفی که بحمام برند و در آن آب کرده نزد خویش نهند استعمال را. این ظرف را در ترکی هم طاس گویند.
- سرطاس نشاندن؛ به جربزی و مکر کسی را بگفتن راز بازداشتن.
- طاس گم شدن؛ هیاهوی برپا شدن. قیل و قال برخاستن.
|| و نیز نام جامه زرتار. ( از چراغ هدایت ) ( غیاث اللغات ).
|| قبه مانندی از فلز در گردن نیزه که پرچم را در آن آویزند. ( شرح دیوان خاقانی ):
جهان بپرچم طاس رماح او نازد
کزین دو مادت نور و ظلام او زیبد.خاقانی. || آویزهای طلا و نقره که بر علم آویزند. ( شرح دیوان خاقانی ):
کیوانش پرچم است و مه و آفتاب طاس
چون زلف آنکه عید بتان خواند آذرش.خاقانی. || حقه سیم؛ از اسباب زینت است. ( شرح دیوان خاقانی ):

فرهنگ معین

[ معر. ] (اِ. ) ۱ - طشت بزرگ. ۲ - ظرفی که در حمام برای استفاده از آب به کار برند. ۳ - پیاله، ساغر. ۴ - آویزه های طلا یا نقره که بر علم آویزند.
(ص. ) سَر بی مو.
(اِ. ) مهره ای مکعب شکل که بر هر یک از شش طرف آن اعداد از یک تا شش نوشته شده است که در بازی نرد از آن استفاده می کنند.

فرهنگ عمید

۱. مکعب کوچکی که در شش طرف آن نقطه هایی از یک تا شش دارد.
۲. نوعی کاسۀ مسی.
۳. [قدیمی] لگن.
۴. [قدیمی] کاسه.
۵. [قدیمی] جام شراب.
۶. [قدیمی] آویزی پیاله مانند بر نیزه یا علم.
۷. [قدیمی] نوعی آویز زینتی شبیه گردن بند، طاسک.
۸. [قدیمی] نوعی پارچۀ گران بها.
* طاس آبگون: [قدیمی، مجاز] آسمان.
* طاس افلاک: [قدیمی، مجاز] = * طاس آبگون
* طاس چهل کلید: [قدیمی، مجاز] طاسی که بر آن دسته کلیدی آویخته و دعاهایی نقش کرده اند و بعضی از زنان برای رسیدن به مراد یا دفع سِحر و جادو آن را پر آب کرده و بر سر خود می ریزند.
* طاس زر: [قدیمی، مجاز] آفتاب.
* طاس لغزنده:
۱. سوراخ کوچک قیف مانندی در زمین که مورچه خوار برای به دام انداختن مورچه می سازد: چو در طاس لغزنده افتاد مور / رهاننده را چاره باید نه زور (نظامی: لغت نامه: لغزنده ).
۲. [مجاز] مهلکه.
* طاس نگون: [قدیمی، مجاز] = * طاس آبگون
۱. دارای سر بی مو.
۲. ویژگی سری که موهای آن بر اثر بیماری یا علت دیگر ریخته باشد.

فرهنگ فارسی

( صفت ) سری که موی آن بر اثر کچلی یا علت دیگر ریخته باشد سر بی مو.

دانشنامه آزاد فارسی

رجوع شود به:تاس

ویکی واژه

dado
طشت بزرگ.
ظرفی که در حمام برای استفاده از آب به کار برند.
پیاله، ساغر.
آویزه‌های طلا یا نقره که بر علم آویزند.
سَر بی مو.
مهره‌ای مکعب شکل که بر هر یک از شش طرف آن اعداد از یک تا شش نوشته شده‌است که در بازی نرد از آن استفاده می‌کنند.

جمله سازی با طاس

خطاست بوسه زدن بر لب و دهان تو، لیک تو خواه تیغ بزن، من خطا بخواهم کرد
صاحبا به هر رهی یک قدری می بفرست نه از آن می که بود در خور پیمانه وطاس
گفتم آن زلف پریشان تو با مشک خطاست گفت: تا چند پریشان و خطا می‌گویی؟