شیشه گر

لغت نامه دهخدا

شیشه گر. [ شی ش َ / ش ِ گ َ ] ( ص مرکب ) کسی که شیشه می سازد. ( ناظم الاطباء ). قاروری.( ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی ) ( دهار ). زجاجی. زجاج. شیشه ساز. شیشه کار. آنکه شیشه سازد. آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند. ( یادداشت مؤلف ):
صلح جدا کن ز جنگ زآنکه نه نیکو بود
دستگه شیشه گر پایگه گازری.سنایی.ایمه نه بغداد جای شیشه گران است
بهر گلاب طرب فزای صفاهان.خاقانی.تا که هوا شد به صبح کوزه ما دردریز
بر سر سیل روان شیشه گر آمد حباب.خاقانی.چو در بسته باشد چه داند کسی
که جوهرفروشی است یا شیشه گر.سعدی.چشمان توترک دل عاشق نتوانند
با شیشه گران کار بود باده کشان را.ابوطالب کلیم ( از آنندراج ).

فرهنگ معین

( ~. گَ ) (ص شغل. ) کسی که آلات و ادواتی از شیشه درست کند.

فرهنگ عمید

۱. کسی که شیشه می سازد.
۲. آن که آلات و ادوات و ظروفی از شیشه درست می کند.

فرهنگ فارسی

( صفت ) کسی که شیشه سازد آنکه آلات و ادواتی از شیشه درست کند.

ویکی واژه

کسی که آلات و ادواتی از شیشه درست کند.

جمله سازی با شیشه گر

مرد آن بود که چون می در شیشه گر کنندش چون رنگ می تواند از خود برون دویدن
بر ما سخن سرد عزیزان نه گران است کآن بر دل ما چون نفس شیشه گران است
همان ز بیم شکستن به خویش می لرزد اگر چه شیشه بود در دکان شیشه گری
شیشه گردون خطر دارد ز زور باده ام کیست تا بر لب گذارد ساغر سرشار من؟
شیشه گردم، باده و آیینه باشم، عکس دوست آتشی القصه دایم در دل سنگ من است
در شیشه گر از باده کمی هست غمی نیست لیکن غم بسیار بود دولت کم را