شوکت

اسم شوکت به معنای قدرت و قوه است که نمایانگر عظمت و بزرگواری شخصی می‌باشد. این نام به نوعی نشان‌دهنده مقام و مرتبه فرد در جامعه است و حاکی از جلال و شکوه اوست. در زبان فارسی، شوکت همچنین به تیزی و شدت سلاح‌ها اشاره دارد و به عنوان یک واژه قدیمی، به تیزی هر چیزی نیز اطلاق می‌شود. از منظر لغوی، شوکت به معنای هیبت و وقار نیز به کار می‌رود و به نوعی از عظمت و حشمت فرد یا موضوعی حکایت می‌کند. بنابراین، این اسم در فرهنگ‌های مختلف به خوبی نشان‌دهنده قدرت، جلال و عظمت است و می‌تواند نمادی از ویژگی‌های مثبت یک فرد باشد. در مجموع، شوکت نه تنها به معنای توانایی و قدرت فردی اشاره دارد، بلکه به جایگاه اجتماعی و ویژگی‌های بارز شخصیت نیز دلالت می‌کند.

لغت نامه دهخدا

شوکت. [ ش َ / شُو ک َ ] ( ازع، اِ ) شوکة. قوت. ( غیاث اللغات ). شدت بأس. شدت هیبت. ( یادداشت مؤلف ). هیبت. ( غیاث اللغات ). قدرت و قوت. ( ناظم الاطباء ): قباد شوکت دفع عرب نداشت با ایشان صلح کرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 85 ).
شوکت شاهی سبک سنگ است در میزان عدل.صائب.|| جاه و جلالت و هیبت وفر و وقار و عظمت و حشمت و بزرگواری و جلال و نخوت وتکبر. ( ناظم الاطباء ): اگر شغل او بزودی گرفته نیاید کار دراز گردد که هر روز شوکت و عزت وی زیاده است. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 411 ). به هیبت و شوکت ایشان آبادانی جهان و تألف اهواء متعلق باشد. ( کلیله و دمنه ). قوت و شوکت من زیاد است. ( کلیله و دمنه ). سلطان از آنجا که شوکت سلطنت است برنجید و بهم برآمد. ( گلستان ). درویشی را شنیدم... به عز قناعت چنانکه ملوک و اغنیا را در چشم همت او شوکت و هیبت نمانده. ( گلستان ).
شوکت. [ ش َ ک َ ] ( اِخ ) محمدابراهیم. گویند با کبر سن به ارتکاب جمیع مناهی مایل بود چنانکه در مرتبه دوم که به هند رفت و با پسری اراده صحبت داشت در دست او کشته شد. ( آتشکده آذر ص 184 ).
شوکة. [ ش َ ک َ ] ( ع اِ ) خار. یکی شوک. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).خار. تیغ. بور. تلو. تلی. شوک. لام. لَم. ( یادداشت مؤلف ). شوکةالبیضاء و شوکةالمصریة و شوکةالمبارکة و شوکةالیهودیة داروهایی است که بدانها درمان کنند. ( عن کتب النبات ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به شوک شود.
- شوکة ابراهیم؛ به لغت مغرب قرصعنه است. ( فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالبیضاء؛ بادآورد. ( مفردات قانون بوعلی سینا چ تهران ص 237 ). خارسفید. سپیدخار. اسپیدخار. منبت او کوهها و مرغزارها باشد و برگ او به برگ نبات خامالاون مشابهت دارد جز آنکه برگ سفیدخار تنک تر باشد و سفیدتر بود. براطراف او خارها بود و نبات او مزغب بود و سطبری او به اندازه ابهام بود. بر سر سفیدخار، خاری باشد که به سر خارپشت بحری مشابه بود و به هیأت دراز و شکوفه او بنفسجی باشد و تخم او به تخم معصفر مشابه بود الا آنکه تخم معصفر درازتر باشد. ( از ترجمه صیدنه بیرونی ).
- شوکةالجمال؛ اشترغاز. ( فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به شوک الجمال شود.
- شوکةالحیة؛ صنفی از بادآورد است که خارهای آن بلند و تیز مانند سوزن است. ( از فهرست مخزن الادویه ).
- شوکةالدارجین؛ مشطالراعی که به یونانی دیناقوس نامند. ( فهرست مخزن الادویه ) ( از اختیارات بدیعی ).

فرهنگ فارسی

بخاری شاعر ایرانی ( ف. ۱۱٠۷ ه.ق / ۶ - ۱۶۹۵ م. )
سلاح وتیزی آن، تی ی هرچیز، قوه وقدرت، جاه ومرتبه
( اسم ) جاه و جلال بزرگواری فر و شکوه حشمت عظمت.

فرهنگ اسم ها

اسم: شوکت (دختر، پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: šo (w) kat) (فارسی: شوکت) (انگلیسی: showkat)
معنی: جاه و جلال، شکوه، عظمت، بزرگی

جملاتی از کلمه شوکت

ثنا کنند و بود بی نیاز شوکت تو چه احتیاج صبا چون شکفته است چمن
سپهر شوکت و حشمت جهان عز و جلال مه سپهر مهی شمع خاندان کهن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم