شمنی

لغت نامه دهخدا

شمنی. [ ش َ م َ ] ( حامص ) بت پرستی. || ( ص نسبی ) منسوب به شمن. || پیرو شمن: و بیشتر از ایشان [ از مردم چین ] دین مانی دارند، ملک ایشان شمنی است. ( حدود العالم ).
شمنی. [ ش َ م َ ] ( اِخ ) ابوالعباس تقی الدین احمدبن محمدبن حسن... شمنی حنفی. در اسکندریه بدنیا آمد و به سال 872 هَ. ق. در قاهره درگذشت. او راست: شرح الفیه موسوم به منهج المسالک ( یا اوفق المسالک الی الفیة ابن مالک ). ( از معجم المطبوعات مصر و یادداشت مؤلف ).

فرهنگ فارسی

ابوالعباس تقی الدین احمد بن محمد بن حسن شمنی حنفی در اسکندریه بدنیا آمد.

فرهنگستان زبان و ادب

{shamanistic} [باستان شناسی، جامعه شناسی] مربوط به شمن و شمن گرایی

ویکی واژه

مربوط به شمن و شمن‌گرایی.

جمله سازی با شمنی

هر دشمنی که کین تو در سینه راز داشت شد بر زبان خنجر تو رازش آشکار
رایش یکی صَنَم است از نیکویی و سِزَد گر آفتاب بلند او راکند شمنی
ز تیغ تو جگر دشمنان همه شده خون بعزم دشمنی تیغ تو کرا جگرست
یا دوست دوستی تو و یا نیک دشمنی یا در میان هر دو تو شکل میانه‌ای
هزار دشمنی افتد به قول بدگویان میان عاشق و معشوق دوستی برجاست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
سایکو
سایکو
غلام
غلام
دقت
دقت
کس کش
کس کش