شخص

در زبان فارسی، این مفهوم در فعل به این معناست که فعل به چه کسی یا چه چیزی نسبت داده می‌شود. به عبارتی، به ما می‌گوید که فاعل جمله، یعنی کسی که عمل را انجام می‌دهد، چه کسی است. در این زبان، سه نوع وجود دارد: اول شخص، که به گوینده اشاره دارد؛ دوم، که به شنونده یا مخاطب اشاره می‌کند؛ و سوم شخص، که به فرد یا اشخاصی غیر از گوینده و شنونده مربوط می‌شود. این تقسیم‌بندی به ما کمک می‌کند تا ارتباطات زبانی خود را به شکل دقیق‌تری بیان کنیم و نقش هر یک از افراد را در جمله مشخص کنیم. به طور کلی، فهم درست شخص در زبان فارسی نه تنها به ما در نوشتن و صحبت کردن کمک می‌کند، بلکه به درک بهتر ساختارهای گرامری این زبان نیز می‌انجامد.

لغت نامه دهخدا

شخص. [ ش َ ] ( ع اِ ) کالبد مردم و جز آن و تن او. ( منتهی الارب ). در لغت فقط بر جسم اطلاق گردد. ( از اقرب الموارد ). جسم. هیکل. اندامهای آدمی بتمامه:
غذای روح سماع است و آن شخص نبید
خوشا نبید کهن به اسماع طبعگشای.فرخی.تاجی شدست شخص من از بس که تو بر او
یاقوت سرخ پاشی و بیجاده گستری.فرخی.جمله میان دو کوه از شخص او پر شده بود.( اسرارالتوحید ص 81 ).
ز هر نوع و هر شخص ازاشخاص وی
نهادست زی تو نوادر سؤال.ناصرخسرو.لفظ بی معنی چه باشد شخص بی جان از قیاس
اهل بیت شخص دین را پاک جانند ای رسول.ناصرخسرو.وگر به شخص ز جاهل نهان شدیم، به علم
چو آفتاب سوی عاقلان پدیداریم.ناصرخسرو.سرخ است و قوی روی شخص دولت
تا اوتن زرد و نزار دارد.مسعودسعد.ناجانور بدیع یکی شخص پرهنر
گه خامش است و گاهی گویا چو جانور.مسعودسعد.یک شخص بیش نیست به دیدار شخص او
با هشت چشم لیکن هر هشت بی بصر.مسعودسعد.چو شخصی است در وی نفسهاروان
چوشاخی است زو شادمانی ثمر.مسعودسعد.همی گذشت به میدان شاه کشور
عظیم شخصی قلعه ستان و صفدر.مسعودسعد.آن پادشا تویی که برای تو
در شخص پادشاهی جان باشد.مسعودسعد.باد رایت بی تباهی باد شخصت بی حدوث
باد جاهت بی تناهی باد جانت بی ضرر.سنایی.یک رویه کرد خواهد گیتی ترا از آن
دورو از این جهت شده شخص نزار تیغ.سنایی.مخور باده که آن خونی است کز شخص جوانمردان
زمین خوردست و بیرون داده از تاک رزستانش.خاقانی.چگونه ساخت از گل مرغ عیسی
چگونه کرد شخص عازر احیا.خاقانی.از آنم به ماتم که زنده است شخصم
چو مرد از پسش هیچ ماتم ندارم.خاقانی.چون ماه در ظلمت نهفته شخص گرامی را بسمل کردمی. ( سندبادنامه ص 150 ).
به شخص کوه پیکر کوه میکند
غمی در پیش چون کوه دماوند.نظامی.مکن دلتنگی ای شخصت گلی تنگ
که بد باشد دلی تنگ و گلی تنگ.نظامی.همی تا زو خط فرمان نیاید

فرهنگ معین

(شَ ) [ ع. ] (اِ. ) ۱ - تن، کالبد انسان. ۲ - آدمی، انسان.

فرهنگ عمید

۱. سیاهی انسان که از دور دیده شود.
۲. آدمی، انسان.
۳. خود (برای تٲکید ): شخص شما.
۴. (حقوق ) آن که دارای حق و وظیفه است: شخص حقیقی.
۵. [قدیمی] بدن انسان، کالبد مردم، تن.
* شخص اول مملکت: [مجاز] ارجمندترین و گرامی ترین شخص که در مملکت مقامش از همه بالاتر باشد، پادشاه، رئیس دولت.
* شخص ثالث: (حقوق ) شخصی غیر از مدعی و مدعیٌ علیه که در مرحلۀ دادرسی وارد دعوی شود، سوم کس.

فرهنگ فارسی

سیاهی انسان که ا دوردیده شود، کالبدمردم، تن، بدن انسان، آدمی، انسان، اشخاص، ذات هرشخص، خلق و، خوی، شرافت وبزرگواری
( اسم ) ۱ - سیاهی آدمی از دور ( کم ). ۲ - کالبد مردم تن بدن. ۳ - آدمی انسان. ۴ - جسد لاشه. ۵ - ذات. ۶ - کسی که در نمایشنامه یا استان نقشی دارد و با خصوصیات خود ظاهر می شود جمع: اشخاص شخوص. یا شخص اول. برجستهترین شخص ارجمندترین فرد. یا شخص اول کشور ( مملکت ). رئیس حکومت رئیس دولت. یا شخص ثالث ( سوم ). کسی که خود یا نماینده اش در مرحله دادرسی - که به صدور حکم یا قرار منجر گردیده - به عنوان یکی از اصحاب دعوی حاضر شود.
تناور شدن یا یوسف بن مانع در شرح نصاب نوشته که ماخوذ از شخوص است که بمعنی پدید آمدن چیزی است.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی مَرْءُ: شخص
معنی ﭐمْرَأَ: مرد -شخص
معنی مَرْحَباً: تحیتی است که به شخص وارد شونده می گویند، و در حقیقت رحب ( وسعت ) خانه را تقدیم آن شخص میکنند
معنی بُهْتَانٌ: افتراء ( آن را بهتان نامیدهاند، چون شخص مورد افتراء را مبهوت میکند )
معنی تَشْخَصُ: خیره می شود (از شخص به معنی باز ایستادن حدقه چشم از حرکت)
معنی خُرْطُومِ: بینی فیل وخوک (اطلاق خرطوم بر بینی آن شخص کافر، با اینکه خرطوم تنها بینی فیل و خوک است، در حقیقت نوعی توبیخ و ملامت است، و در این آیه تهدیدی است به آن شخص، به خاطر عداوت شدیدی که با خدا و رسول او و دینی که بر رسولش نازل کرده، میورزیده است )
معنی حَفَدَةً: حفده جمع حافد است که به معنای متحرک سریع و کسی است که در خدمت، جنب و جوش سریع دارد کنایه از نوه ها چون آنها نیز در خدمت به شخص کوشاتر از دیگران هستند
معنی مُتَشَاکِسُونَ: افرادی که از بد خلقی همیشه با هم مشاجره داشته باشند (ازکلمه شکس - به فتح حرف اول و کسر حرف دوم - به معنای شخص بد اخلاق است.)
معنی مُلْتَحَداً: پناهگاه (اسم مکان و به معنای محلی که شخص مورد آسیب،خود را به آن محل کنار بکشد، تا از شری که متوجه او است ایمان بماند)
معنی عُتُلٍّ: سخن خشن و درشت (در عبارت "عُتُلٍّ بَعْدَ ذَ ٰلِکَ زَنِیمٍ "منظور شخص بد دهن وخشن است)
معنی فِدْیَةٌ: عَوَض - جایگزین (فداء و فدیة عبارت جایگزینی مال یا شخص دیگری به جای خود برای رهایی از کیفرعملی یا رفع اسارت در جنگ )
معنی مُکْرَمِینَ: محترمین - اکرام شدگان - تکریم شدگان (معنای تکریم با تفضیل متفاوت است، چون تکریم معنائی است نفسی و در تکریم کاری به غیر نیست، بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که دارای شرافتی و کرامتی بشود، به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخص مورد تفضیل...
معنی کَرَّمْتَ: برتری دادی - تکریم کردی(معنای تکریم با تفضیل متفاوت است، چون تکریم معنائی است نفسی و در تکریم کاری به غیر نیست، بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که دارای شرافتی و کرامتی بشود، به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخص مورد تفضیل از دیگران بر...
معنی کَرَّمْنَا: برتری دادیم - تکریم کردیم(معنای تکریم با تفضیل متفاوت است، چون تکریم معنائی است نفسی و در تکریم کاری به غیر نیست، بلکه تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است که دارای شرافتی و کرامتی بشود، به خلاف تفضیل که منظور از آن این است که شخص مورد تفضیل از دیگران...
تکرار در قرآن: ۲(بار)
شخوص چشم، خیره شدن آن است. و آن این است که چشم گشاده بماند و بر هم نیاید. آنهارا برای روزیکه چشمها خیره می‏شود به تأخیر میاندازد و آن کنایه است از هول و شدّت آن روز. شخوص به معنی رفتن و اشخاص به معنی فرستادن نیز آمده است.

ویکی واژه

persona
individuo
تن، کالبد انسان.
آدمی، انسان.یط

جمله سازی با شخص

که چون شه را به شخص ناز پرورد رسید از تند باد آسمان گرد
قطب دولت را بود یارب به شخص تو مدار تا مدار قطب گردون جمله بر محور بود
دریغا شخص او کز وی اثر نه دریغا نام او کز وی نشان نیست
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تاروت فال تاروت فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال سنجش فال سنجش