سپردن

این کلمه در زبان فارسی معانی متنوعی دارد:

چیزی را برای نگه‌داری به کسی دادن: در این معنا، سپردن به عمل واگذاری یک شیء یا مسئولیت به شخص دیگری برای نگهداری و مراقبت اشاره دارد. این عمل ممکن است شامل مواردی نظیر نگهداری از اموال یا مسئولیت‌های خاص باشد.

تسلیم کردن یا تحویل دادن: این کاربرد به معنای تسلیم یا تحویل یک چیز به شخص یا نهادی دیگر است. این عمل ممکن است در زمینه‌های مختلفی مانند حقوقی یا اداری اتفاق بیفتد، جایی که یک شیء یا فرد به دیگری واگذار می‌شود.

سفارش کردن: در اینجا، سپردن به معنای درخواست انجام یک کار یا مسئولیت توسط شخص دیگری است. این مفهوم معمولاً زمانی به کار می‌رود که فردی از دیگری می‌خواهد که وظیفه‌ای را به عهده بگیرد و آن را انجام دهد.

پیمودن یا راه رفتن: در این معنا، سپردن به حرکت یا پیمودن راه اشاره دارد. این مفهوم می‌تواند به معنای پیروی از یک مسیر خاص یا حرکت در یک جهت معین باشد.

گذراندن یا بسر بردن: در اینجا، سپردن به معنای گذراندن وقت یا زندگی در جایی مشخص اشاره دارد. این مفهوم به نوعی به زندگی روزمره و نحوه گذران زمان در یک مکان خاص مربوط می‌شود.

لغت نامه دهخدا

سپردن. [ س ِ پ َ / پ ُ دَ ] ( مص ) ( از: سپر = سپار + دن، پسوند مصدری ) اسپاردن. سپاردن. سپردن. ( حاشیه برهان قاطع چ معین ). چیزی پیش کسی امانت گذاشتن و تسلیم کردن. ( برهان ) ( آنندراج ) ( غیاث ). واگذاشتن. بازگذاشتن. تحویل دادن:
پادشا سیمرغ دریا را ببرد
خانه و بچه بدان طیطو سپرد.رودکی.به بیژن سپردی و بگریستی
بدین شوربختی همی زیستی.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ج 5 ص 1091 ).بدرّند بر تَنْت بر پوست و رگ
سپارند گوشتت به یوز و به سگ.فردوسی ( شاهنامه چ بروخیم ص 2690 ).ما را با خود برد و آن نواحی ضبطکرد و بما سپرد و بازگشت. ( تاریخ بیهقی ).
چونانکه شاه شرق ولایت بدو سپرد
یا رب تو کامهای جهان را بدو سپار.فرخی.ملک العرش همه ملک بمسعود سپرد
کشور عالم هر هفت بدو بر بشمرد.منوچهری.گفت ناچار این ودیعت می باید سپرد که نزدیک من امانت است. ( تاریخ سیستان ).
زنان گفتار مردان راست دارند
بگفت خوش تن ایشان را سپارند.( ویس و رامین ).سخن سپارد بیهوش را به بند بلا
سخن رساند هشیار را بعهد نوی.ناصرخسرو.گذاشت ملک جهان را بماند بر اسحاق
سپرد ملک بدست برادر کهتر.ناصرخسرو ( دیوان چ تقی زاده ص 186 ).گفته بود ملکا من این... را به تو سپردم تا فرزند من بزرگ شود باز بوی سپاری. ( قصص الانبیاء ص 119 ). و نام دختر صفورا بود بیاورد و بدو سپرد. ( قصص الانبیاء ص 93 ).
[ استاد ] ارتفاع آن [ ارتفاع طاق مدائن ] با ابریشمی بگرفت و در حقه ای نهاد و بمهر کرد و بخزانه دار شاه سپرد و روی درکشید و پنهان شد. ( نزهت نامه علایی ). ولایت بصره هنوز به ابوموسی اشعری نسپرده... پس ابن عفان عثمان ولایت بصره به ابوموسی سپرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 116 ). چون بیامد [ رستم ] کیکاوس پادشاهی بدو سپرد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 43 ). و بیمار مشرف هلاک شود شانه را بباید شکافت و این اولی تر از آنکه بیمار را به مرگ سپارند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
ای درخور تو شاهی و تو درخور شاهی
ایزد به سزاوار سپرده ست سزاوار.معزی.احمد عطاش کس به سعدالملک فرستاد که ما را ذخیره برسد و مردان از کارزار بماندند قلعه بخواهیم سپردن. ( راحة الصدور ).

فرهنگ معین

(س پَیا پُ دَ )(مص م. ) ۱ - پیمودن، راه رفتن. ۲ - پایمال کردن. ۳ - گذراندن، بسر بردن.
( ~. ) (مص م. ) ۱ - واگذار کردن. ۲ - سفارش کردن.

فرهنگ عمید

۱. در نوردیدن، طی کردن راه: وگر جان تو بسپرد راه آز / شود کار بی سود بر تو دراز (فردوسی۱: ۹۹۴ ).
۲. پایمال کردن.
۱. چیزی را برای نگه داری به کسی دادن.
۲. تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن.
۳. سفارش کردن.

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - چیزی را به دیگری دادن تا آنرا نگهدارد تسلیم کردن ۲ - سفارش کردن
بانتها رسانیدن و تمام کردن

ویکی واژه

پیمودن، راه رفتن.
پایمال کردن.
گذراندن، بسر بردن.
واگذار کردن.
سفارش کردن.

جمله سازی با سپردن

حسن معنی را وی بینا ز نادیدن به خویش گنجها در خویشتن یابی ز نسپردن به خویش
همان نامه شه که بنوشت پیش به مادر سپردند بر مهر خویش
طاقتِ تنها سپردنِ منِ بی‌دل نیست میسّر مرا ز صحبتِ یاری
جدا خواهند بد اینجا حقیقت یقین خواهد سپردن در طریقت
قطب الدین ابومنصور در سال ۶۲۶ درگذشت و او را در مدرسه خود به خاک سپردند.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال تاروت فال تاروت فال تاروت فال تاروت