سپ
ویکی واژه
جمله سازی با سپ
چنین است کردار گردان سپهر که با کس نیارد به انجام مهر
با تو اگر برکشد سپهر سر از جور میل کشندش بهر دو چشم چو بادام
ناچار شود چهرهٔ تو پی سپر خاک گر چهرهٔ خاک است کنون پی سپر تو
بسکه در عهدت به ما بیداد رفت از تو بیداد سپهر از یاد رفت
بدو گفتم بیا چون شاهِ پیروز سپه را عرض خواهد داد امروز
که این نامداری که آمد ز راه نجوید همی تاج و گنج و سپاه