سلس

نرم خوی شدن، نرم و آسان، روان، رام، منقاد
۱ - نرم و آسان

۲ - رام

۳ - روان

۴ - کسی که بدون اختیار به روانی بول مبتلا است

سر سلسله اهل جنون کرد مرا عشق تا برده ز دل سلسلهٔ موی تو تابم

لغت نامه دهخدا

سلس. [ س َ ل ِ ] ( ع ص ) نرم و آسان. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) || رام. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مردم منقاد. ( دهار ).
- سلس البول؛ نوعی از بیماری مثانه که ضبط کمیز نتواند در وی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مرضی که بول بی اراده خارج شود. ( از غیاث ). علتی است که بول بی خواست خداوند علت میرود. ( ذخیره خوارزمشاهی ):
حدیث وقف بجایی رسید در شیراز
که نیست جز سلس البول و اندر او ادرار.سعدی.- سلس القول؛ روان گفتار. درست گفتار.
- || پرگو. پرگفتار.
- سلس القیاد؛ فرمانبردار. بی اراده. نرم عنان: و اذا طبخ [ یبروج ] مع الباج مقدارست الساعات لینه و حیره سلس القیاد لای شکل اُحب آن متشکل به. ( ابن بیطار ). و در نیابت وی سلس القیاد نبود. ( تاریخ بیهق ص 85 ). و شیر در نشیب و فراز از خوف جان سهل العنان و سلس القیاد او را منقاد می بود. ( سندبادنامه ص 219 ).
سلس. [ س َ ] ( ع اِ ) رشته شبه کشیده که داهان پوشند. || گوشواره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
سلس. [ س َ ل َ ] ( ع مص ) نرم خوی شدن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). نرمی و آسانی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || فرمانبردار شدن. ( دهار ). || روان شدن بول چنانکه آن را باز نتوان داشت. ( تاج المصادر بیهقی ) ( المصادر زوزنی ). || رفتن بیخ شاخ خرمابن. ( منتهی الارب ). || پوسیده و ریزه ریزه گردیدن چوب. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ معین

(سَ لِ ) [ ع. ] (ص. ) ۱ - نرم و آسان. ۲ - رام. ۳ - روان.
(سَ لَ ) [ ع. ] ۱ - (مص ل. ) نرم بودن. ۲ - رام بودن. ۳ - (اِمص. ) نرمی، آسانی.

فرهنگ عمید

۱. نرم بودن.
۲. منقاد بودن، رام بودن، انقیاد.
۳. نرمی و آسانی.
۴. = سلس البول
۱. نرم و آسان.
۲. روان.
۳. رام، منقاد، سلیس.

ویکی واژه

نرم بودن.
رام بودن.
نرمی، آسانی.
نرم و آسان.
رام.
روان.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم