تو دیدی که از نیروی چند مرد سرنیمی از ما در آمد به گرد
چو مرغی شده مرگ پرش خدنگ ز سرنیزه منقارش و خشت چنگ
آنکه گفتی، محوِ قرآن را همی باید نمود عنقریب این گفته با سرنیزه مقرون میکند!
سرنیزه سازد زدل تکیه جای لب تیغ گردد زجان بوسه خواه
اگر فلک سپر حشمتت کشد در روی نیارد آتش سرنیزه بر هوا کردن
بسسر سرکش که به سرنیزه رفت بس دل ریمن که ز سرنیزه خست