سالخورده به فردی گفته میشود که سن بالایی دارد و وارد دوران سالمندی شده است. این واژه به طور کلی به معنای پیر یا مسن است و در زمینههای مختلفی مانند جمعیتشناسی و جامعهشناسی برای توصیف افراد یا گروههای سنی خاصی به کار میرود. سالمندی یک مرحله از زندگی است که با افزایش سن، تغییرات فیزیولوژیکی، روانی و اجتماعی را به همراه دارد. در جمعیتشناسی، از شاخص سالخوردگی برای سنجش نسبت جمعیت سالمند به جمعیت جوان در یک منطقه یا کشور استفاده میشود. کشوری که جمعیت سالمند آن نسبت به جمعیت جوانتر بیشتر باشد، کشور سالخورده نامیده میشود. سازمان بهداشت جهانی، سالمندی را از سن ۶۰ سالگی به بالا تعریف میکند و سالمندان را به سه گروه تقسیم میکند: سالمند جوان (۶۰ تا ۷۴ سال)، سالمند (۷۴ تا ۹۰ سال) و سالمند پیر (۹۰ سال به بالا). سالمندان ممکن است نیازهای ویژهای در زمینههای سلامتی، اجتماعی، اقتصادی و روانی داشته باشند که نیازمند توجه جامعه است. نسل جوان باید اهمیت احترام به افراد مسن و توجه و مراقبت از نیازهای آنها را درک کند. به طور خلاصه، سالخورده به فردی با سن بالا و وارد شده به دوران سالمندی اشاره دارد و سالمندی خود شامل تغییرات و نیازهای خاصی است که جامعه باید به آنها توجه کند.
سالخورده
لغت نامه دهخدا
یارب چرا نبرد مرگ از ما
این سالخورده زال بن انبان را.منجیک.فژآگن نیم سالخورده نیم
ابر جفت بیداد کرده نیم.بوشکور.بیک جای از این پیش لشکر ندید
نه از موبد سالخورده شنید.فردوسی.به ایران همه سالخورده روان
نشستند با نامور بخردان.فردوسی.همچو زلف نیکوان خردساله تاب خورد
همچو عهد دوستان سالخورده استوار.فرخی.چو نالی سبک بگذراند بتیری
گران شاخ از سالخورده چناری.فرخی.بسال نو ایدون شد آن سالخورده
که برخاست از هر سویی خواستارش.ناصرخسرو.هر که بمعشوق سالخورده دهد دل
چون دل خاقانی ازمراد برآید.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 609 ).تا تن سالخورده پیرترست
آز از او آرزوپذیرتر است.نظامی.ز خارا بود دیری سال کرده
کشیشانی بدو در سالخورده.نظامی.دهقان سالخورده چه خوش گفت با پسر
کای نور چشم من بجز از کشته ندروی.حافظ.آن شمع سر گرفته دگر چهره برفروخت
وین پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت.حافظ.مستی به آب یک دو عنب وضع بنده نیست
من سالخورده پیر خرابات پرورم.حافظ. || کهنه. قدیمی. دیرینه:
می سالخورده بجام بلور
بر آورده با بیژن گیوزور.فردوسی.آمد بهار و نوبت سرما شد
وین سالخورده گیتی برنا شد.ناصرخسرو.گردون سالخورده بویی شنیده از تو
در جستجوی آن بو چندین بسر دویده.عطار.منه دل برین سالخورده مکان
که گنبد نیاید بر گردکان.سعدی ( بوستان ).غم کهن بمی سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی این است پیر کنعان گفت.حافظ.
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
ویکی واژه
کهنه، قدیمی.
جمله سازی با سالخورده
نمودی روی خود در هفت پرده ندیده هیچ چرخ سالخورده
بدو اندرون زعفران و گلاب همان سالخورده می و مشک ناب