در فرهنگ دکتر معین، زری به معنای پارچهای است که از طلا بافته شده و پودهای آن از زر تشکیل شده است. زربفت، پارچهای ظریف و بسیار گرانبهاست که تار آن از ابریشم خالص و پودهای آن از ابریشم رنگی ساخته شده است. یکی از پودها نیز میتواند از نخ گلابتون باشد که به صورت زرین یا سیمین وجود دارد. به عنوان نفیسترین و افسانهایترین منسوج ایرانی، در دوران رونق خود شهرتی جهانی داشته و نمونههایی از آن به هفت هزار سال پیش برمیگردد. هرودوت، تاریخنگار مشهور یونانی، اشاره کرده است که رومیان به خاطر زیبایی و شهرت زربفتهای سنتی ایران، هر ساله مبالغ زیادی را صرف خرید آن میکردند. همچنین فیلوسترات بیان کرده است که اشکانیان، خانههای خود را با پردههای زری تزئین میکردند که با پولکهای نقره و نقوش زرین آراسته شده بودند. این پارچهها همچنان زینتبخش موزهها و مراکز هنری در ایران و دیگر کشورهای جهان هستند و سابقهای طولانی در بافت و تولید دارند.
زری
لغت نامه دهخدا
زری. [ زَرْی ْ ] ( ع مص ) عیب کردن و عتاب نمودن و خشم گرفتن بر کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). زرایة. ( ناظم الاطباء ). رجوع به همین کلمه شود.
زری. [ زَ ری ی ] ( ع ِ ص ) سقاء زری؛ خیک میانه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
زری. [ زِ ]( اِخ ) دهی از دهستان قطور است که در بخش حومه شهرستان خوی در 34 هزارگزی جنوب باختری خوی واقع است و 372 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4 ).
فرهنگ معین
فرهنگ عمید
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - منسوب به زر ساخته از زر زرین طلایی. ۲ - پارچه ای که پودهای آن از طلاست: زربفت.
دهی از دهستان قطور که در شهرستان خوی در جنوب باختر خوی واقع است
فرهنگ اسم ها
معنی: منسوب به زر، طلایی، پارچه یا لباسی که در آن نخ های طلایی به کار رفته، پارچه یا لباسی که در آن نخ های طلایی به کار رفته است، نخ طلا یا نقره یا گلابتون
دانشنامه عمومی
زری ۷۳ کیلومترمربع مساحت و ۱٬۲۷۳ نفر جمعیت دارد و ۷۰۸ متر بالاتر از سطح دریا واقع شده است.
دانشنامه آزاد فارسی
غاری در ارتفاع ۱,۰۱۰متری از سطح دریا در مسیر روستای گلستان واقع در جنوب غربی مشهد. دهانۀ غار در دَه متری زمین به سمت غرب قرار گرفته است. مسیر غار پرپیچ و خم است و در درون آن آب وجود ندارد. دسترسی به غار آسان است و امکانات رفت وآمد به آن در منطقه مهیاست.
جملاتی از کلمه زری
به ناگه یکی قصر زرین بدید که بر چرخ گردون سرش میرسید
گاه بیرون کشید همچو زریر گاه اندر سپوخت چون عندم
تو به پشتی زری با خلق دوست داغ پهلوی تو بر پشتی اوست